دیدار مادر دیدار برادر!

دیروز همینکه پستو نوشتم داداش زنگ زد که میخوای حاضر شو که بعد ناهار میریم

منم که ناهار داشتم 

شروع کردم کارهای شرکت رو ردیف کردن کاری که در 8 ساعت باید انجام میشد رو یکساعته تموم کردم

رنگ گذاشتم رو موهام و نشستم پای سیستم

مامان جدیدا رو سفیدی موهام حساس شده

منم که ماشالله 50 درصد موهام سفید شد در این رنج

موهام رنگ کردم و کارام انجام دادم دوش گرفتم

و ناهار گرم کردم خوردم و لباس انتخاب کردم 

و اتو کشیدم و نشستم پای کارام تکمیلشون کردم وبرای رییس فرستادمشون 

و داداش اومد

نگفت قرار بمونیم گفتم من لباس بیارم؟ من لپتاپم بیارم؟

گفت نه برمیگردیم 

هیچی رسیدیم و نشستیم تا 6ونیم حرف زدن بعدم حاضر شدیم رفتیم بهشت زهرا

هی مامان میگه چرا مانتو استین کوتاه پوشیدی 

خوب الان هرچی مانتو بلند تو بازاریه جاشون میلنگه این مانتو مشکیم مدل داره خیلی و استینش تاارنج 

دعا کردم زنیکه رو نیبینم و ندیدیم خداروشکر نیومده بود سرخاک داداش بزرگه هم فکر نمیکرد ما باشیم سرخاک

خیلی سراسیمه اومد سر خاک داداش

 فکر کنم میخواسته بی خبر بیاد وبره تنهایی

این روزها حواسشم بهش هست حواسم پی اشفتگیشه پی روزهایی که فکر میکرد باید خیلی کنار داداش باشه ونبود و گرفتار بود

و حس عذاب وجدان و شکستن کمر از مرگ برادر رو درش زیاد میبینم 

باهم گریه کردیم با مادر که لالایی میخوند که ناله میکرد

کل دیروز برای مادرم گریه میکردم نه خودم

اونقدر که دیگه دماغم و چشام حس سوزش و زخم بودن داشت تو گرما 

رفتیم ختم اقوام مامان و تسلیت گفتیم 

و مادر خیلی ضعیف شده خیلی زیاد

و دیگه داداش گفت ببریمش خونه اونم دیگه جون گریه نداشت بسکه گریه کرد

اومدیم خونه حس کردم کل پوست صورتم سوخته زیر اون افتاب گرم 

دلم برای بوسیدن گلوی داداش تنگ شده 

 هر بار میرم سرخاکش اون عکس حکاکی رو خاک رو گردنش میبوسم ولی اروم نمیشم

سختمه و باورم نمیشه نیست

دیگه اومدیم خونه با خان داداش یکم نشستیم حرف زدیم داداش اروم شد و رفت 

تایازده خونه بودیم و شام خوردیم حس کردم داداش بی خیال نشسته میگم مگه نمیخوایم بریم؟

میگه باشه پاشد

بعد زن داداش میگفت ما قراربوده بمونیم 

گفتم ولی من تعطیل نیستم 

دیگه بخاطر من پاشدن بچها هم راضی نبودن!

دیگه بردیمشون پارک یه ربع و راه افتادیم 

تا رسیدیم 

3 بود من خوابم نبرد تا 4 خوابیدم تا 2 

این همه خواب اخه 

تپل پیام داده بود کلی که چندروز نیستی حداقل بدون خداحافظی نمیرفتی و...

گفتم بابا خداحافظی چی قرار بود فکر کنم دیگه فکرام کردم

نظرم مثبته اموزشها رو دوهفته دیگه شروع کنیم!

یکی دوکار از استاد مونده

اونا رو تموم کنم

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان