خوب امروز مشاوره داشتم
هفته پیش از زیرش در رفتم هفته قبلشم
اما امروز؟طرف چایی از دستم افتاد وهزار تیکه شد
بعدش فلاکس افتاد و هزار تیکه شد شیشه اش!
فهمیدم بازم فکرهای تو سرم زیاد شده بهشون فرصت نمیدم
منو غرق میکنن یه جایی
گوشی رو برداشتم نوبت گرفتم
بعدش نوبتم شد و حرف زدیم
حس سبکی بعد از جلسه با تراپیست رو دوست دارم
عین دوش گرفتن میمونه حسی که بعد دوش گرفتن داری حس خوب تمیزی و بوی خوب
بعد تراپی رفتن اگر مشاورت ادم حرفه ای باشه
بعدش حس میکنی مغزت و روحت و جانت تمیز شده همین
امروز این حس رو داشتم بعد مشاوره!
من سالها فکر میکردم مریضم
مریضم که ادم خاصیم که شبیه بقیه نیستم
که دوستندارم ازدواج کنم که خیلی از آدمها رو راحت حذف میکنم
خیلی خیلی چیزهای دیگه
بعد فهمیدم نه این من نیستم که مریضم
بقیه هم مریض نیستن که دور منن
من فقط یه آدمیم در محیط اشتباهی به دنیا اومدم
یه جهش ژنی مثلا که مغزت و افکارت با بقیه فرق داره چیزهایی که میخوای با بقیه متفاوته
همین تورو ادم خاصی میکنه که گاهی دیگران حس مریض بودن بهت میدن
امروز به مشاورم گفتم حس من اینه که مریض نیستم
گفتم یه عمر میخواستی اینو از بقیه بشنوی از مشاورهات دکترای دور برت
امروز خودت فهمیدی مریض نیستی تشخیص منم از روز اول همین بود
که تودر یک محیط اشتباهی به دنیا اومدی بزرگ شدی
شاید اگر تو یه کشور دیگه بودی بهتر میشد شرایط
امااین چالشها رو اگر نداشتی ادم امروزی نبودی که روبه روی من نشستی
دیدم راست میگه یهو چقد همه تجربه ها برام گرانبها شدن
حتی شکستهام
پاشدم لاک سفید صدفی هام رو زدم
پاهامم لاک بنفش زدم
ظرف شکسته رو جمع کردم و جارو برقی کشیدم
و قهوه آسیاب کردم و دم کردم
رییس رو قانع کردم
یه گوشه اشپزخونه که رو مخ بود و چند وقت عقب میندازم رو تمیز کردم
فر و توسترو ساندویچ ساز رو تمیز کردم حسابی
و الان میخوام استراحت کنم و از این حس تمیزی مغز و روحم لذت ببرم
و الان میخوام یکم استراحت کنم