خوب داداشی اومد
دیشب تا رسیدن ساعت 1 شد منم منتظر بودم برسن نگران بودم جاده شلوغ بود
داداش اینا که رسیدن من دیگه خیالم راحت شد و خوابیدم
هرچی زن داداش میگفت تو بخواب ما اروم میایم ولی دلشوره داشتم
صبحم گوشی رو روشن کردم که اگر قرار بریم خونه مامان من گوشیم روشن باشه
روشنش کردم داداش زنگ زد گفت ما میخوایم بریم خونه مامان میای تو؟
گفتم اره دیگه پاشدم دوش گرفتم و لباسها رو شستم
دیروز اب قطع بود
زنگ زدم داداش بزرگه گفتم شما هم بیاین ببنیمتون
منم دلم تنگ شده واستون گفت ببینم عصری میشه بیام؟
خلاصه اینطوری هاست تا شب رو میدونم خونه مامان میمونم اما برمیگردم باداداش
چند کار استادم مونده خیلی غر میزنه این دوروز تمومشون کنم
نازی هم تعطیلات خونه است
یه روزش رو هم با نازی حال کنیم تنهایی
ایقدی حسودی نکنه منو لیلا گاهی تنهایی بیرون میریم وقتی اون نیستش
میگه شما حیاتون ریخته دیگه بدون من میرین بیرون وقتی من تو این شهر نیستم
:)))))))