امروز تقریبا در رختخواب گذشت چون داروها حس خوابالودگی بهم میدن
صاحبخونه گفت یکی میاد رسیور رو تعمیر کنه
منم دیگه نرفتم بیرون
این اقاهه هم اومد جلد کولرو برد و 50 دیگه واریز کرد وگفت کولر خوبی بوده و...
رییس پیام داد یک هفته است نیستی ها ؟ حالت خوبه؟
یه خبری از خودت به من بده دختر جان
گفتم خوبم سالمم رفته بودم مسافرت
و ....
وکارها رو هم میذارم تو ورک شیت اگر نگاه کرده باشی
دیگه یه کاری خواست تاالان درگیرش بودم
همین بهم اضطراب داد
چون این اقاهه رو پشت بوم بود میرفت ومیومد
بخاطر رسیور میومد ومیرفت بعد این اقاهه هم هماهنگی که بیاد کولرو ببره
و بعدم اب تصفیه بیارن و....
همه جمع شد باهم یهو هم استاد کلاس گذاشت عصر هم یه مکالمه با همکارم داشتم دقیقا 3 ساعت طول کشید!
اینکه رییس هم یهو یه گزارش خواست
غافلگیر شدم
تازه میگه چراایقدی زیاد گزارشت :((((((((((((((((((((((
تازه کلی گویی کردم این همه شد
شامم سرپایی خوردم
برم بینم رییس میخواد چه کنم براش انجام بده داره ویس میده:(
هی میخونه هی میگه وای اینا زیاده به من فحش میدن:))))
کمش کن
بعد دوباره میخونه میگه نه این گزارش بشنون بهمون فحش میدن
میگم خوب من جزئی نگرم میگه نباش فکر کن اینا 5 سالشونه میخوای براشون توضیح بدی در همین حد کمش کن بیارش پایین سطح کارو
کلا هرچی سعی میکنم مضطرب نشم میاد این اضطراب یهو دلمو اشوب میکنه
