احترام+ اضطراب+ خشم+ تنهایی

چندشب پیش که من خونه داداش بودم

و آژانس اومد دنبالم 

خیلی برخورد مناسبی نداشت

گفت چرا دیر اومدی بیرون شما باید زودتر میومدی من یبار رفتم ته کوچه وبرگشتم و....

منم دیدم شرایط مناسب نیست هیچی نگفتم و

اومدم خونه زنگ زدم دیدم خونه اقای احمدی نیستش

مسئول اژانسن ایشون 

هیچی گذشت و من اون شب خیلی ناراحت بودم و امروز که میخواست اژانس بره یه سری کارهام رو انجام بده

بعدش که هزینه ها رو واریز کردم و زنگ زدم اطلاع بدم به اقای احمدی

ایشون برگشت گفت حالت بهتر شده؟ میدونم غم بزرگی رو از سر میگذرونی

گفتم من توی این شرایطم حواسم هست بی احترامی نکنم به شما و همکاراتون

گفت اخه این چه حرفیه دخترم؟

تو محترم ترین مشتری مایی

اینو خدا میدونه چقد برا ما عزیزی و احترامتو داریم و میگیم چقد این خانم محترمه

گفتم ولی چند شب پیش یکی از همکاراتون برخورد بدی داشتن

شما همیشه وقتی من شب زنگ میزنم میگی نیا تو کوچه، من هروقت اژانس رسید میگم بیا دم در

منم اون شب نیومدم و تاشما زنگ بزنی که تماسی نداشتم از آژانس خودم رفتم تو کوچه 

که ایشون شاکی شدن و...

گفت بی خود کرده خدا شاهده اگر به دختر خودم توهین میکرد ایقد ناراحت نمیشدم که به تو حرف زده 

و کلی عصبانی شد و عذر خواهی کرد

واقعا این تو دلم بود و نیاز بود به مسئولشون بگم 

هیچی بنده خدا ایقدی معذرت خواست و.... گفتم منو شرمنده نکنید فقط یه انتقاد بود همین

دیگه کولر امروز مشکل پیدا کرد و من خیلی عصبی شدم سر این 

حس تنهاییم لوودشد خوب قرار بخرم ولی اینکه برا من صبر نمیکنه بالا و پایین شدن قیمت دلارم هست!

15 تا 18 تومن هزینه میذاره رو دستم 

که هیچی دیگه همینطوری حساب کتاب میکردم کم میاوردم

پاشدم با یه حس بد معذب طوری رفتم بیرون 

ایقدی این حسم بد بود که خودم یهو به خودم نهیب زدم چرا ایقدی تو خیابون معذبی تو اخه؟

و تو تماس چشمی با فروشنده ها چقد مشکل داشتم من 

و مرتب هی شالم جابه جا میکردم 

انگار بیرون خودم ایستاده بودم ورفتارهای مضطربانه ام رو میدیدم

از اینکه به حسم آگاهم خوبه ولی شرایط بدی بود

ووالدگونه کمی خودمو اروم کردم و بعدم بالغانه اومدم تا خونه

یکم خرید کردم مرغ و اینا برا فردا اخرش دیگه تهچین میپزم

داداشی هم رسید شکر خدا و زنگ زد گفت اول شهرم 

ولی خدا کنه فردا بتونم ببینمش

میدونم که پس فردا راهی میشه ونمیتونم ببینمش

رنگ ابرو خریدم الان رو ابروهامه. شام حلیم خریدم تو راه

برم کیک رو بپزم و و یکم اتاق مرتب کنم و مرغها رو بسته بندی 

وببینم برنامه بریزم برای فردا که چه کنم؟

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان