من تا یکم رو میدم میاد سوارم میشه:)
هیچی دیروز زنگ زد بیایم با داداشم بریم پشت بوم پنجره ها رو توری نصب کنیم؟
گفتم ها بیا برو هرروز زنگ میزنه بیایم بریم پشت بوم و منو معطل میکنه دیروز دیگه بهانه اخرش بود
اومدن و رفتن یکساعتی طول کشید منم زن داداش زنگ زده بود منتظر بود برم شام خونشون
دیگه کارشون تموم شد مگه میرفت؟
نشسته بود به حرف زدن
گفتم من باید برم عجله دارم ولی
دیگه هی میگفت مزاحمت نشم و باز حرف میزد
دیگه رفت و منم تندی لباس عوض کردمو رفتم خونه داداش تو راهم بستنی سنتی خریدم بردم
بیچاره بچها ایقدی ذوق اومدن منوداشتن که از مبلها میپریدن رو زمین:)))))))))
مینی پیتزا و اسنک درست کردیم برا شام و من تا 11 موندم و از اونجا هم اژانس گرفتم
زن داداش گفت بیا پیاده بریم تا خونه ات دیدم دیره بچها اذیتش میکنن
گفتم ولش کن من بااژانس میرم تااینام بخوابن
از دیروز دارم فکر میکنم چطور درآمدم رو افزایش بدم
حتی شده با کارهای کوچیک وسط کار تمام وقتم
و جالب بود دیروز همینطوری که این فکر اومد به ذهنم استادیه کار کوچیک فرستاد من اصلا انتظارات مالی خاصی نسبت بهش نداشتم
یه افر خوب داد:)
تا رسیدمم خونه سریع مرتب کردم خونه رو البته مرتب بود
یکم کار استاد انجام دادم و شبم بد خواب شدم ولی صبح زود بیدار شدم و یکم ورزش کردم و عود روشن کردم
و نشستم پای کار الان دیگه صبونه امم خوردم خیالم راحت ناهارم دارم
یه خورشت قیمه عالی پختم دیروز
الانم کار استاد رو تموم کنم بفرستم براش وبشینم پای کارهای شرکت خودمون
من هر ایده ای دادم تو تخصص خودم رفت واسه تبلیغ شرکت!
چیزی که نه ازش سررشته دارم نه اصلا مربوط به فیلد کاری منه
ولی همکارم توضیحات خوبی بهم داد
رییس انتخابش کرده بود برای تبلیغ
خیال همکارهای بخش مارکتینگ راحت شده
اون همکارم دهه هفتادیم میگه خوب مارونجات دادیا:))
این هفته باید نازی ولیلا رو شام دعوت کنم یعنی افطار طوری چون این هفته نازی روزه است
خودمم دوست دارم یکی دوروزی روزه بگیرم اگر بتونم ولی برام اصلا خوب نیست
تا دوشنبه هم در حد تراکتور باید کار کنم کارهای استاد و کارهای شرکت!!!
خوشحالی دیروزمم دیدن جوجه هاو بازی کردن باهاشون و شام پختن باهاشون بود!
این پست رو خیلی تیکه تیکه نوشتم ببخشید دیگه!