خوب رفتیم آخرین پنجشنبه سال کلی مراسم ختم و برگشتیم
هیچ وقت فکر نمیکردم آخرین پنجشنبه سال داداشم رو بگیرم هیچ وقت
نزدیک به ده مراسم باید میرفتیم تو سه تا شهر
دیگه همینطوری بدو بدو بودیم با داداش و اجی
سرخاک داداشم یه بیست مین بیشتر نموندیم
زنیکه که اومدمن بلند شدم اصلا دوست ندارم ببینمش دیگه
اجی هم خودخوری میکرد گفتم پاشیم بریم
کینه ندارم بهشون فقط حذفشون کردم از زندگیم
خیلی وقته اینطوری شدم کینه به دل نمیگیرم سرد وبی حس میشم و حذف میکنم
قبلا راحت حذف میکردم ولی خودخوری هم داشتم
شبم کلی مهمون اومد پیش مامان برا عرض تسلیت نتونسته بودن بیان ختم
صبحم ساعت 9داداش بیدارم کرد که بیایم خونه
پارمیسم قرار شد عید بمونه پیش مامان اینا
اما پارسینا رو اوردیم که دوتایی باهم کنترلشون سخته
و هم اینکه شبهای که داداش شبکار مرد خونه باشه و کنار مامانش
یخچالم فنش رو داداش درآورد وبرد عوض کرد و خودشم امروز وصلش کرد امیدوارم درست شده باشه
پارسینا کل دیروز عصر وشب پیش من بود باهم بازی کردیم کارتن دیدیم
میان وعده خوردیم و امروزم صبح داداش اوردش پیش من
فن عوض کرد و قرار شد پیش من بمونه داداش به کارهای عقب مونده پایان سالش برسه
داره برام سفره هفت سین میکشه
منتظریم ببینیم یخچال وفریزر درست شده یا نه؟
منم انرژیم در پایینترین حد ممکن نه توان کار خونه دارم نه انگیزه خونه تکونی
یا حتی هدف گذاری و....
هیچی
فقط دوتا گروه دارم عید ها باهم کارهای خاص میکنیم
یکیش کتاب خوبی یکیش اموزش حرکت شناسی ورزشی
که مال مربیم هردوش
حالا امسالم همین منوال رو داریم و قرار فعلا کتاب پاسخ رو باهم بخونیم تعدادمونم زیاد نیست 20 نفریم
قرار بهم کمک کنیم شاید این دوتابتونن منو سر ذوق بیارن
هنوز بوی گردن پارسینا و بهم حس خوب میده و نشسته رو تخت کنارم داره نقاشیش رو میکشه و ازم نظر وکمک میخواد