نمیدونم کی قهوه رو ترک کردم؟
اینم جز روتین هام بود که قبلا انجام داده بودم و ترکش کرده بودم برای کیفیت خوابم
البته چند باری دایی تو ختم اومد بهم قهوه داد
چون میدونه من عاشق قهوه ام
تو مردونه قهوه هم سرو میکردن
زدم بیرون هوس قهوه کرده بودم راه پله خیلی کثیف بود
راه پله رو شستم و تی کشیدم
و زدم بیرون چندروز یه صدا هایی ازتو یخچال میاد!
رفتم این تعمیراتی تو کوچه پسره همون که کولر اومد درست کرد بعد طمع کرده بود به من همون
رفتم ببینم اگر خودش نرم تو مغازه اگر باباشه برم
دیدم باباشه رفتم سوالمو پرسید گفت وایسا من نمیدونم این صدا چی میتونه باشه بذار ازمهندس بپرسم مهندس میایی بابا
هیچی دیدم پسره است!
یکم خودش شیرینی کرد همشم چشاشش سمت دست حلقه من بود
گفت این واسه خاطر اینه بدون برفک فریزرت تا بعدا بیام نگاهش کنم ببینم مشکلش چیه نقدا آف کن
تا ببینیم این صداها کم میشه؟ اگر نشد بگو بیام نگاهش کنم
دیگه باید به داداش بگم یه روز
یکی پیدا کنه خودش بیاد حوصله این پسره رو ندارم بیاد بعد چرت بگه دوباره
خرمان خرمان رفتم قهوه بخرم سر خیابون
پام تا مچ گیر کرد تو گلها و کلا عین خر موندم تو گل
هیچی برگشتم خونه کتونیمون رو انداختم تو راه پله و یه کتونی دیگه پوشیدم هوس قهوه ام در حد مواد زدن بود!
خمار خمار بودم
رفتم قهوه خریدم و بعد رفتم از اون نون بربری که همیشه خرید میکردم و شش ماه نرفتم نون سفارش دادم اقاهه
اونقدر بنده خدا خوشحال بود میگفت خیلی وقته نیستی خوب شد دیدمتون فکر کردم از این شهر رفتی
رفتم سیم بخرم برا یخچال گفتم شاید راه ابش گرفته باشه!
دیگه هیچ جا نبود اطراف ما
یه پسره تعمیراتی بهم سیم داد پولم نگرفت!
داداشم از این خاصیت شخصیت جذابم استفاده میکردم خیلی وقته از کسی درخواستی نداشتم
قشنگ هر جا برم کاری داشته باشم اقایون انجام میدن بدون لاس:)
برگشتم نونهام اماده بود و یه دونه سمبوسه تنوری و نون شیر مالم خریدم و اومدم پنیر محلی هم اینورتر خریدم اومدم خونه
سریع قهوه دم کردم تو موکاپاد
و با نون شیرمال خوردم و سمبوسه هم باشه واسه شام اخر شب
صداهای یخچال بیشتر شده باوجودی که دوساعت اف بوده اینم توی این شرایط بی پولی!
هیچی توکل بر خدا طی میکنیم
امروز استاد سه تا پروژه فرستاد باید اینارو تموم کنم تا قبل عید!
بازم شکر چون اینطوری حداقل برا هزینه های اینده نگرانی ندارم تا به زندگی عادی برگردم
دیشب به نازی میگفتم شاید همراه داداش منم برم اصفهان
ولی این یه فکر بی فکر بود در حقیقت وفقط من و داداش بهم وابسته تر شدیم توی این مدت
و سختی دوری از هم برای هردومون
ما همیشه یه رابطه بدون تنش داشتیم هیچ وقت اون نگران کارهای من نبوده و من هم همینطور
و اختلافی هم باهم نداریم کلا سر هیچی
نمیخوایم همو کنترل کنیم
و الان دارم به این فکر میکنم من کنارش باشم یا اون کنار من برای هردمون خوبه و همینطور من نیاز به جابه جایی دارم و رفتن!