امروز که زود بیدار شدم زودم کارامو تموم کردم!
استاد زنگ زد از بابت پروژه کلی تشکر کرد گفت عالی شده
حالا برا خودم جالب بود در شرایط روحی خیلی خیلی نامساعدی اون کارو انجام دادم
یکمم تونستم ظهر چرت بزنم ولی نخوابیدم در حد چرت بود فقط
بعد زنگ زدم پارمیس گفتم بابات که بیدار شد بگو بیاید بریم پارک
دیگه داداش بیدارشد تماس گرفت گفت بریم پارک؟ گفتم اره بریم
چایی گذاشتم و خوراکی برا بچها
و یکمم نم نم بارون بود
داداش وای هنوز عصبی
بهش گفتم بیا قسمت خوب ماجرا رو نگاه کنیم 28 سال ما اذیتیم از وقتی این زن اومد تو خانوادمون
حالا دیگه راحت شدیم حذف شد از زندگیمون
و خوشحال باشیم داداشم دیگه زجر نمیکشه نه روحی نه جسمی!
همیشه ما درگیر حواشی و مشکلات زندگیشون بودیم
الان دیگه به عهده ما نیست و راحتیم بی خیال بابا
داداش گفت اره تو هم وقتتو رو بذار رو اموزش خودت سریع کارمون توسعه بدیم
و بعدم رفتیم خرید
و منم خریدام انجام دادم و اومدم خونه خریدهارو گذاشتم داداش رفت دنبال خانمش سرکار
و من هم رفتم تو کوچه مرغ و میوه خریدم
و برگشتم خونه پیتزا درست کردم
و با اجی و مامان حرف زدم
باید سعی کنم برگردم به زبان و اموزش اون کار جدیدم
هنوزم از عدم تمرکز رنج میبرم