بی خوابی دیشب انرژیم رو خیلی کم کرد
زن داداشم تازه ساعت 3 بود دید بیدارم بهم زنگ زد
داشت قلیون می کشید و گفت از وقتی داداشت رفته خواب ندارم اصلا
راستش اصلا دوست ندارم باهاش حرف بزنم خیلی و از قانون بله تو درست میگی استفاده میکنم عین همیشه
نیم ساعتی حرف زدیم و من دیگه ازش خداحافظی کردم
دیگه تو تختم راحت نیستم اصلا
پاشدم یه تشک دیگه برداشتم گذاشتم رو تشک خودم که ببینم چطوری دیگه پهلوهام درد نمیکرد
اما خوابمم نمیومد همینطوری دردسر داشتم با خودم پاشدم یه لقمه صبونه خوردم
بازم خوابم نبرد تا ساعت 5ونیم
وتازه ساعت 6خوابم برد تا 10ونیم
زنگ زدم به مامان داداش ازش نمونه گرفته بود
و با بچها تنها بود
مامان سالهاست اشپزی نکرده
و غذا هم نداشتن زنگ زدم داداش گفت بیا ناهار خونه ما گفتم شما که ناهار ندارین بذار من بپزم
گفت نمیخواد تو واسه خودتم نمیپزی بیا میریم بیرون غذا میخوریم گفتم نه حسش نیست
موقع رفتن به خونمون بیا دنبالم
خونه در حد خیلی بدی پراز گرد و خاک و کثافته و حس تمیز کردنشم ندارم
الان میخوام پاشم ببینم میتونم اتاق خوابو تمیز کنم؟
استاد زبان چندباری توی این مدت بهم ویس داده طولانی از حالم پرسیده
و از تجربیات این روزهام خواسته حرف بزنم
درگیر کرونا شده بودن و باباش بیمارستان بوده
واقعا یکی از خوش شانسی های من داشتن دوست های خوب و باکیفیته
پاشم ببینم میتونم کاری انجام بدم؟