جای خالیش...

هرچی میگذره جای خالیش پررنگتر میشه

مثل از بین رفتن بی حسی

که کم کم درد میاد سمتت

الان اینطوری روز به روز بار غم سنگینتر میشه

جای خالی داداشم بیشتر

اگر ادم درون گرایی بود اگر نبود اگر این همه فیلم و عکس نبود

شاید بار غم کمتر میشد

ولی اون ادم خوب و بلد و پررنگه فامیل بود 

هر مراسمی بود اول همه بود همه چی رو مدیریت میکرد و اگرشادی بود که همه کارها رو میکرد اول همه میومد تو دور رقص

بااینکه ادم حساس و مذهبی بود 

اما برا رقص و شادی وسط جمعیت دلش میخواست من و فاطیما اول همه باشیم

اخرین و اولین عروسی که باهاش خیلی بهم خوش گذشت همون عروسی بود که دیگه از فرداش کرونا اومد

و دیگه عروسی نرفتیم 

عروسی نوه خاله 

عکسهارو نگاه میکنم و فیلم ها رو 

چقد خاطره رفت زیر خاک 

دیروز با خاله رفتم شهرمون و لیلا ماشینش تعمیرگاه بود

تا رسیدم داداش اینا و زن داداش هم رسیدن

ناهار اجی به زور بهم یکم غذا داد حالت تهوع ولم نمیکنه

من عاشق و معتاد به چایی بودم ازش حالم بهم میخوره

من عاشق موز بودم هرروز میخوردم حالم از بوش بهم میخوره

من شکلات دوست دارم خیلی حالم ازش بهم میخوره 

اونقدر لاغر شدم که لباسی که 20 سانت مونده بود هنوز اندازه ام بشه الان برام گشاد شده 

نه میتونم تنها بمونم نه میتونم توی جمع دوام بیارم 

رفتیم سرخاک شلوغتر از همیشه بود 

انگار داره مشخص میشه نیست داداش

شب تو خونشون خیلی جاش خالی بود وسط اون جمعیت و دعای کمیل و زیارت عاشورا نبود خودش

وقتی رفتم خداحافظی کنم حس میکردم یکی کمه هی پرسیدم از داداش از کی خداحافظی نکردم من؟

گفت با همه خداحافظی کردی من دیدم.تازه دیشب فهمیدم موقع خداحافظی که اونی که نیست داداشه 

عادتم بود 5 تاشون رو میبوسیدم بغل میکردم و بعد راه میفتادم

اونی که کم بود داداش بود 

مامان رو ندیدم خیلی در حد سلام وخداحافظی دیدمش ازش دوری میکنم

دیشب زن عمو غش کرد تو مراسم داداش رو خیلی دوست داشت 

من فقط کنارم اجی نشسته بودم تو مراسم و جام جم نخوردم کاریم نکردم 

یعنی نمیشد کاری کرد خواهرهای زن داداش کلید همه ی اتاقها رو گذاشته بودن توی جیبشون

و عین سرباز ایستاده بودن بالا سر همه چی 

نمیدونم بااین وضع مامان و اجی و داداشام دوام میارن تا چهلم اونجابرن هر شب؟

داشتم می شنیدم که به زن عمو کوچیکه میگفت خانوادم نرفتم خونشون هنوز کنار منن

و من میخواستم بگم که تو دوست نداری ما کنارت باشیم 

نمیذاری که کنارت باشیم 

داداش بزرگه دیشب میگفت دوست دارم هرچه زودتر چهلم بیاد که نریم اونجا دیگه 

چون مسولیت های اون زیاده هزینه ها گردنشه و کارهای اداری اموال 

خیلی میترسه حرف و حدیثی پیش بیاد

دیشبم علی اومد بعد موقع خداحافظی ندیدمش پیام داده بود بیا حرف بزنیم 

تاتو حالت بهتر بشه گفتم من رفتم خونه خودم. تو اگر موندنی هستی با فاطیما بیا پیشم حرف بزنیم 

امروز یکی بهم زنگ زد از اقوام مامان که برادر از دست داده بود ده سال پیش

حرفاش خیلی ارامش دهنده بود گفت وظیفه خودم دونستم بهت زنگ بزنم کسی نبود اینارو اون موقع به من بگه

الان بچه یکی دوساله داداشش 15 سالشه 

وزن داداششم ازدواج کرده

میگفت تو هم بیا به ده سال دیگه فکر کن که محمدرضا دوتا بچه داره 

به فاطیما که مادر شده و خوشبخته

به خودتون فکر کن که یاد برادرت رو زنده نگه داشتین

دیشبم تو مراسم چندتا از اشناها و دوستان قدیمی که همچین تجربه ای داشتن 

اومده بودن یکیشون خیلی حرف زد تو دو سال دو تا برادر از دست داده بود 

گفت تا یکسال گریه میکنی

سال دوم با غم وغصه از خاطراتش میگی ولی به زندگی برگشتی

وسال سوم با لبخند از خاطراتش میگی انگار هست و میخندی و زندگی میکنی و با این غم کناراومدی

داداشم رو بغل میکنم میبوسم و درد میکشم که یکیشون نیست

باهمه اختلاف نظرها و مشکلات 

اماهمیشه و همیشه از قهر کردن میترسیدم چون تجربه بابا به من گقته ممکنه هرلحظه عزیزت نباشه حتی تو خوش ترین لحظاتت

دیشب تو مسیر که برگشتیم من پیش بچها نشسته بود عقب و زن داداش باهامون بود جلو نشسته بود

بچهارو باهاشون بازی کردم دوسه هفته بود ندیده بودمشون پارمیس و پارسینارو.

امشب احتمالا برم خونه دختر دایی 

چون دیشب میخواست بیاد پیشم بخوابه دیر رسیدم خونه.

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان