سرنوشت!

به بهمن فکر میکنم

انگار ناف من خانواده ام سرنوشت رو با بهمن بستن!

وقتی حاج عطا فوت شد بهمن بود و بابا عزا دار پدرش 

راستش روبخواید من از مرگ حاجی ناراحت نشدم حاجی پدربزرگ مهربونی نبود یادم نیست منو گاهی بغل کرده باشه

بوسیده باشه اصلا کلام محبت آمیزی گفته باشه

همین قدر سرد و رسمی بود با ما! ولی با باقی نوه هاش خوب بود چون عروسهاش رو دوست داشت!

ولی مادر رو نه

انتخابش نبود!

شاید اگر زیبایی مامان نبود پولداری پدرش

مراسم ازدواجشونم نمیومد

یا مادر نمیبرد خونه خودش زندگی کنه 

 مامان میگفت اوایل ازدواجش نمیذاشت من رو کسی ببینه

حاجی میگفت چشم میخوری!

 ولی دوستش هم نداشت 

حاجی که فوت شد غم بابا اذیتم میکرد

تو مراسم از حال بد افتاده و سرش شکسته بود

اونقدر داغون بود از نظر روحی

همیشه وقتی حاجی زنده بود هم بابا گریه میکرد

برای اغوش پدر و مادری که تردش کردن

هر آخرهفته براشون کلی خرید میکرد و میرفت بندر دم در میذاشت و میومد

اما نه محلش میدادن نه کسی اونجا دوستش داشت

حاجی 6 بهمن فوت شد

و بابا داغ دار موند تا 6 بهمن سال بعدش که خودش پرکشید

همون 6 بهمن عروسی داداش بود روز عروسی

سالها بعد توی بهمن خاستگاری خواهر بود

و همه ی خراب شد

من با مرحوم توی بهمن آشنا شدم و 8 بهمن تولدش بود

همیشه هنوز عزا دار و افسرده سالگرد بابا بودم که باید تدارک تولد مرحوم می چیدم

دروغ چرا حالم خوش میشد 

غمها از یادم میرفت

6 بهمن پارسال هم مراسم محمد بود و عقد کرد به عشقش رسید

امسال 4 بهمن عقد فاطیماست

من پارسال بهمن آخرین دیدارم با مرحوم بودمن باید میرفتم ماموریت زاهدان و شهر اونا به زاهدان چندساعتی فاصله داشت

و بهترین فرصت بود همدیگه رو ببینیم بعد از تصادفش و عملهاش

شب تولدش سورپرایزش کردم و توی شهرشون بودم

انتظارش رو نداشت

دیشب یهو مثل اینکه زیر پام خالی بشه 

حالم بد شد

چه سرنوشت دردناکی سهم منو بابا شد

من همیشه مجبور بودم راه سخت رو انتخاب کنم 

راه آسونی وجود نداشت یا اگر داشت به گوسفند بودن ختم میشد.

تن رنجور و روح زخمیم این روزها دلش میخواد یه جا و یه گوشه آروم بگیره همین

مردهایی که همیشه سد راه من بودن تو کوچکترین مسائل زندگیم 

حمایت گر بودن رو بلد نبودن 

من حامی تک تک بچهاشون شدم 

راه ورسم زندگی و آزادی یادشون دادم دونه ای که من کاشتم رو اونها برداشت کردن و نوش جونشون

نه فقط نوه ها دختر عموها...

پسرعموهایی که همسن و کوچیکتر من بودن رو حمایتگری یاد دادم

الان که میبینم دخترهای خانواده چقد راحتن چقد برای هرکاری حمایت میشن لذت میبرم

اما الانم من تنهام تو مسیری که به عهده گرفتم من زندگی نکردم

هنوزم کلی کوه جلومونه که باید باید ازش جاده بسازم و برم جلو که پشت سری ها راحتتر برسن

دروغ چرا دلم میخواد این روزها یکی دستمو بگیره و بگه کمی خستگی در کن

بسه باقی راه با من...

چقدر شرح حال بود این شعر حسین صفا. تک تک اشعار این شاعر از جان منه.

 

 

 

اگر کسی شب سرما، به ابرها زد و گم شد مرا به یاد بیارید …

و با ستاره ی چشمم برای «راه بلدها» نشانه ای بگذارید

 

برای این گل قرمز، نماز مرده بخوانید، مرا شمرده بخوانید …

برای خاکسپاری تمام باغچه ها را به مادرم بسپارید

 

دو دانگ پیرهنم را، دو پاره از کفنم را به چشمهام بدوزید

سپس ملال تنم را، دو بال پر زدنم را، در این کفن بگذارید

 

لباس گرم بپوشید به این اتاق مبادا بهار آمده باشد

کدام فصل من از سال؟! مصممید که امسال سر از کدام در آرید؟

 

به همسری که ندارم به نقل قول بگویید چه دوست داشتنی بود !

شما! آهای شماها! شما که همسر خود را همیشه دوست ندارید !

 

برادران عزیزم! شمیم ملحفه هایش کنار میز شما بود

پدر، عزیز شما بود! کسالت پدرم را مگر به یاد ندارید؟

 

به خواهران صبورم خبر دهید که "یلدا" تصادفاً شب فرداست

تولدم شب یلداست، مقدّر است که فردا بدون وقفه ببارید

 

زیاد امید ندارم که از تپیدن قلبم، گلی دوباره بروید

مگر بهار که سر شد، کنار سنگ مزارم دلی دوباره بکارید

 

کدام قله کدام اوج؟ منی که این همه کوهم، از این جهان به ستوهم !

من از شکار نکردن شما از اینکه شکارم نبوده اید شکارید …

 

غروب شد همه رفتند، در ایستگاه کسی نیست چه خوب شد همه رفتند

چه ساده اید که دائم کنار این چمدان ها در انتظار قطارید !

 

به این اتاق مبادا بهار سر زده باشد… بهار سرزد و سر شد

خروس خوان سحر شد، ستاره های من آیا خیال خواب ندارید!؟

 

 

قرارخاستگاریمون هم بهمن بود که بهم خورد

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان