هیچی مساله ای مثل خواب دیدن نمیتونه منو بهم بریزه مسائل بیداری نمیتونه واقعا حریف من بشه
آدمها توی خواب خیلی مظلوم و بی دفاع هستن!
وقتی خواب مرحوم رو میبینم بهم می ریزم
دیشب خواب دیدم خواهرش یه دختر رو نشونم میده میگه این نامزد مرحوم
اسمش فریاد بود!
بعد من همینطوری اسمش تو ذهنم بود و چشماش
و بیدار شدم
زن گرفتنش و.. خوب به من مربوط نیست ما جدا از همیم
منم ممکنه وارد رابطه بشم
فقط خواب دیدنش اذیتم میکنه خواب اون و خانوادش و مسائلشون واقعا به زندگی من مربوط نیست ولی نمیدونم چرا من خوابشو می بینم
چند وقتی از خوابها خبری نبود آسوده بودم
و نگم از مشکلاتی که این دوسه ماهه من درگیرش بودم و یه دونه اش رو هم اینجا مطرح نکردم
چون بیانش کمکی هم نمی کرد و هم اینکه من یاد گرفتم مشکلاتم رو خودم حل کنم
از این که نقش قربانی بگیرم متنفرم
این هفته دخترا رفتن شهرمون ولی خوب من همراهشون نرفتم دیشب که کلاس داشتم
وای چقد فاصله افتاد بین کلاسم و چقد دیشب حس خنگ بودن میکردم:)
استادم میگفت اره ببین فاصله افتاده ببین تلاشهات هدر دادی!
باید مدوام بخونی کلی هم دعوام کرد!ولی نه به شدت
بعد کلاسم یکم فیلم دیدم و تا 12 ظهر خوابیدم حسابی کمبود خواب داشتم این هفته
هفته آینده مامان و آجی میان پیشم احتمالا!
و من بسیار گرفتار خواهم بود باید پروپزال داداش رو کمکش انجام بدم
کار استادم مونده تازه امروزم یه کار دیگه فرستاد و عجله داشت
مقاله اجی نیاز به ادیت داره
همه ی اینها باهم هستن و من باید انجامشون بدم
مامان و آجی هم که نمیشه تنها گذاشت!
باید یه برنامه بریزم حداقل امروز فردا یکی دوتاش تموم کنم!
بقیه رو ریزریز انجام بدم.
هرشب با داداش که حرف میزنیم دیشب گفتم بده با بچهاهم حرف بزنم این هفته ندیدمشون
پارمیس و دختر لیلا تو یک مدرسه ان هم کلاسن ولی در کلاسهای جداگانه باهم قرار گذاشته بودن همو ببینن!
بعد جالب بود برا من و لیلا چقد ما *خل بودیم بچه بودیم اینا رو نگاه کن!
ازهم خوششون اومده بود
و قرار شد من و لیلا مهمونی بعدی اگر مناسب بود پارمیسم ببرم با دوستش بیشتر آشنا بشه
بعد پارمیس برام داشت تعریف میکرد پارسینا کلا اهل تلفن حرف زدن نیست ازش گوشی گرفته
تعرف و تعریف که امروز رفته مدرسه و سرماخوردگیش هم خوب شده و از معلمشون چاپ موتور زرد گرفته رو دفترش
و حرف م رو یاد گرفته و....
میگه دیگه میتونه بنویسه ماشین بازی تو گوگل پلی:)))))))))
پدرسوخته!
خوشم میاد اینها دارن بزرگ میشن تغییر میکنن
عین نوه های بزرگترمون که بزرگ میشن عاشق میشن راه زندگی رو انتخاب میکنن
------------------
از وقتی بیدارشدم نشستم پای کار استاد خیلی هم درب و داغون بود انالیزهاجواب نمیداد
ولی در نهایت درست شد و فرستادم واسش چون چندبار پیام داد که امروز بفرستمش حتما
الان تازه باید پاشم ناهار وشامم رو یکی کنم چیزی درست نکردم ببینم چی میلم میشکه از فریزر دربیارم:)