هوس شوری کردم بودم تو خونه هم نه پفک داشتم نه ذرت که پفیلا درست کنم
پاشدم رفتم پیاده روی اول رفتم پست یه برگه رو پست کردم و بعدش رفتم قارچ و خرمالو خریدم
و برگشتم اومدم تو خیابون خودمون رفتم فروشگاه نزدیک خونه بعد پسره به باباش میگه بابا ایشون که اون شب براشون خریدهاشو فرستادیم
اومد حساب کردا!
پسره یکم کرمو! وقتی میبینه منو نیشش تا بنا گوشش باز میشه :(
بعد باباش وقتی پسره هست منو کمتر تحویل میکنه
حالا من فکر میکنم واسه خاطر اینکه احتمالا پسره به پای باباهه است:))))
یعنی من امشب مرده بودم از خنده پسره برگشته میگه بابا ایشون خیلی باهوشه
میگه خوب صد البته ولی چطور؟ میگه که یادش بود با جزییات اون شب که زنگ زده سفارش داشته ما داشتیم چیکار میکردیم:)))
اون شب رو پشت بوم فروشگاه بودن بخاطر بارون و تازه ساز بودن فروشگاه
من که زنگ زدم خودش گفت دیر ارسال میکنه بخاطر این موضوع!
میگه ااا چه هوشی داره واقعا
بعد میگه اخه خانم دکتره و دکترا داره
گفتم ندارما ولی!
اقا من نمیدونم کی چو انداخته تو این کوچه که من دکتر دارم از بالا تا پایین محل به من میگن خانوم دکتر
وارد هر مغازه ای میشم میگن خانوم دکتر حالا نمیدونم خانمه یه دکترم یا خانوم دکتر:)))))))))
هیچی دیگه تخمه خام و ذرت خریدم اومدم خونه
و همینطوری که اول از همه دستامو شستم پفیلا درست کردم بهترین ذرتی بود تو تمام عمرم خریدم
واقعا عین بازاری هاشد
و بعدم تخمه ها رو بو دادم و فرستادم تو گروه خانوادگیمون
میگم ببینید چاشت شبهای بارونی از تولید به مصرف و بدون واسطه ودلالی در زنجیره اقتصاد!
اش هم در فریزر داشتم گذاشتم یخش وا شه هروقت گشنه شدم بخورم
هنوزم تکالیف زبانم رو انجام ندادم!
اما وقت دارم و اخر شب انجامش میدم من دیگه برم به چایی و تخمه ام برسم .
