مهندس امشب اعلام کرد که هنوز کلاس ادامه داره
بعد من گفتم مهندس پاورتون 189 صفحه بود
الان هنوز حتی نصفم نشده تا کی یعنی ادامه میدید؟
گفت تا تموم بشه هستم و با 5 جلسه تموم نمیشه
امشب نت داغون بود بخاطر بارون و مدام قطع میشدیم
من شاید یه ربع وقت داشتم آش رو درست کنم و همین کارم کردم
و دیدم زیاد شده ومن دستم به کم نمیره
زنگ زدم داداش گفت نمیام سرکلاسم بعد باز زنگ زد پارسینا گریه کرده من آش عمه موجا رو میخوام
گفتم باشه خوب من میدونستم پارسینااینو میگه و میاد میبرید:)))))
منم بخاطر پارسینا میگم همیشه بیان آش ببرن چون عاشق آش و سوپه
بعد دیدم بااین وجود بازم زیاد یاد لیلا و نازی افتادم
پیام دادم لیلا بیا اش ببر برا خودت و نازی ولی کمه
دیگه تو ظرف کیک که اورده بود براش آش گذاشتم برا دختر دایی هم تو یک ظرف کوچیک از خودم
اینطوری خیالم راحت شد همه آش گیرشون اومده:))))
خیلیم خوشمزه شده بود
خودمم یه کاسه بزرگ آش خوردم حین کلاس
فقط بااین برنامه ریزی مهندس من از زندگی افتادم!
نه میتونم درس بخونم نه هیچی زبانم فقط اسپیکینگ میکنم میفرستم
توی طول روز وقت ندارم لسنینگ ها رو گوش کنم
احساس میکنم وقت زیادی رو دارم مکالمه یا چت میکنم با مشتری ها و خانواده و دوستان
حالم بد میشه حس ورم مغزی و فکری دارم
یه جور کلافگی از انباشتگی ها
الان که مینویسم یه 20 دقیقه است کلاس تموم شده و من هم ظرفها رو شستم هم گازو تمیز کردم هم آشپزخونه رو جارو
داداش اومد الان آشها رو برد میگه خیلی این دوتا خوش خوراک شدن از دیروز 6 کیلو خرمالو خوردن
میگم خوب به عمشون رفتن خداروشکر میگه این ماه وزن دوتاشون بالای نمودار هم سنهاشون بوده:)))))
میگم بازم به عمشون رفتن شکمو بودنشون میگه آره یکم ژن تو بهشون رسیده از اینورم دستپختت خوبه اینارو سرذوق آوردی
یه زمانی باید بهشون التماس میکردیم غذا بخورن الان دیگه باید جلوشون بگیرم نخورن:))))
بهش باقلوا دادم
میگه چاق میشی ها هله هوله خور شدی
راست میگه
باشگاه رو هم باید برم حتما
لباس هم هنوز انتخاب نکردم
یه حدود 800 کارت دیجی کالا دارم
لیلا هم که با شوهرش اومد برد آش
بعد کلی هم بهم فحش داد میگه این چه کاریه شوهرشم بود میگه باباماباید واسه تو غذا بیاریم نه تو به ما غذا بدی که
فلاکسمم آورده بودن چقد ناز شده یه بنفش خوش رنگ پوسته جدیدش شده.
من برم یکم بخونم و لالا کنم هلاکم