دیشب هم یکم کلنجار رفتم تا خوابم برد اما زودتر از دو خوابیدم خداروشکر
صبحم تا بیدار شدم سریع حاضر شدم رفتم آزمایشگاه داداش
و هوای سرصبح چقد خوبه اما هنوز هوا خیلی پاییزی و خنک نیست
و گرمه هنوزم
پیاده رفتم وای چقد شلوغ بود آزمایشگاه الان کلی عذاب وجدان گرفتم
بابت اینکه این همه آدم تو نوبت بودن و کار من بدون نوبت انجام شد
البته داداش من مدیر اون بخش
و کارش نمونه گیری و... نیست قطعا
ومنو برد داخل تو اتاق خودش، خودش ازم نمونه گرفت میشه گفت این کار پارتی بازی نیس
ویا شاید توجیه منه برای انجام کارم ولی هرچی هست حس خوبی نداشتم
هروقت میرفتم خلوت بود!
بخاطر کرونااما امروز واقعا وحشتناک شلوغ بود و اون سالن بزرگشون پر بود!
داداش کلوچه ها رو دید چشاش قلبی شد وبعدم به همکاراش سلام دادم
و یکم نشستیم تو اتاق رستشون
داداش نگران بود من حالم بد بشه
ولی خداروشکر برعکس همیشه حتی ضعف هم نداشتم
بااینکه یه سرنگ بزرگ ازم خون گرفت بخاطر چکاپ کامل
من خودم فکر میکنم هم بخاطر تغذیه هست هم قرصهای فروفروت گاین عبیدی عالی
البته به هرکسی نمیسازه ولی برا من اوکی بود خداروشکر و من هرشب با ویتامین سی میخورمش
بعدش رفتم دفتر پیشخوان
و پیش همون خانمه که همیشه کارهام میدم پست کنه
کلی تحویل گرفت و پاکتها رو پست کردم و برای محل کار قبلیم فرم تسویه
برای محل جدید هم یه سری لیست مشتری میخواستن
برگشتم پیاده خونه و رفتم سوپری نون بخرم میگه وای خانم فلانی هیچ وقت صبح نمیومدی خرید:((((
گفتم نون نداشتم و فندک والا:)
بعدم با تخم مرغ های ارگانیک که مامان خریده بود واسم یه صبونه مشتی خوردم
و خداروهزار بار بابت این که میتونیم هنوزم از خوردن لذت ببریم شکر
ان شالله این لذت نعمت خدارو همه بنده هاش بچشن
و همه گرسنگان سیر بشن یا خدا توفیق بده ما بتونیم بنده هاش رو سیرکنیم ولذت خوردن بهشون بچشونیم.
بریم برای ادامه امروز.
دیشب یه مثل ترکی خوندم
میگفت فردا صاحب داره!
فردا ها پراز لحظات تلخ و شیرین و بیشتر زندگی و زمان پراز اتفاقات غافلگیر کننده هست!