من عذاب می کشم بعضی مغازه داره ها و کسبه رو میبینم
که هیچ فروشی ندارن و سیگار به دست بیرون مغازشون نشستن
و مشخص چقد حال همه بده!
بعد نوشتن پستم
رفتم ورزش صبحگاهیم انجام دادم و مدیتشین هرروزه ام رو
عود روشن کردم و شمع کمی حالم بهتر شد و سرحال شدم
و نشستم پای کارو درس
هرچند بخاطر اوضاع اقتصادی اصلا اوضاع کارمون خوب نیست
ولی خوب باز من عین هرروز میشینم و تلاشم رو میکنم
نزدیک پریودیم هست و من بی قرار تر و بیش فعال تر میشم در این موارد
به زور پشت میز کارم نشسته بودم
چندتا تماس داشتم از دبی بخاطر کارمون
و چقد این مدیرفروششون رو دوست دارم خیلی مرد محترمی
اصلا اصلا تو فازش لوس بازی و اینا نیست و خیلی سروسنگینه
برعکس مدیر فروش های ساکن ایران اصلا هم زبون نمی ریزه!
ناهار هم داشتم وفقط نیاز بود گرمش کنم
خوابم میومد کمتر از دیروز درس خوندم اما خوب خوندم میزانی از درسو
و خوابیدم یکم
و بعدش کلوچه درست کردم چون اصلا تمرکز درس خوندن نداشتم
یک ساعت دیگه درس خوندم
و الانم باید زبان بخونم
یکی از دوستام زنگ زد گفت با استاد زبانم صحبت کرده و انگاری قبول کرده که بهش تایم بده
ازم تشکر کرد و من قبلا با استادم صحبت کرده بودم بهش وقت بده
ولی فکر نمیکردم توی این روزهای که اصلا وقت نداره به دوستم وقت داده باشه
اخه قضیه مال عید بود!
این دوستم واقعا دختر گلیه و اون موقع که دوست شدیم دانشجو ارشد بود دانشگاه تهران
بنده خدا چون پارتی نداشت همون تهران موند بی ربط به رشته اش که مهندسی بود
رفت تو یه شرکت بازرگانی و خداروشکرهنوزم اونجاست!
عید که صحبت کردیم قرار شد باهم زبان بخونیم و اونم این مدت خوب خوند و به سطحی رسید
الان میخواد برای ایتلس بخونه
بعدش پارمیس و پارسینا یه کلیپ ساخته بودن من یکساعت میخندیدم ایقدی تبلیغ
فروشگاه محمد کرده بودن
با تفکر کودکانه واقعا تاجرهای خوبی میشن این جونورها
برا دوستم که کارگردان فرستادم میگه اینها چقد بااستعدادن اخه
بعدش پاشدم رفتم بیرون داشتم خفه میشدم تو خونه
از طرفی به شدت مقاومت میکردم نرم بیرون و نرم پیاده روی
ولی خودمو مجبور کردم به بهانه خرید قهوه برم
راهشم خیلی نزدیک نیست حدود 4 کیلومتری میشه پیاده روی تااونجا
رفتم و قهوه خریدم مغازه خالی بود و پسرجوونی صاحب این فروشگاهه
داشت دم در با ناراحتی سیگار میکشد
وفقطم یکم قهوه میکس داشت برام اسیاب کرد که صدوپنجاه گرمم نشد!
بعدش رفتم از کناریش خودکاربخرم
اونجا هم یه پیرمردی بود که گفت اصلا هیچ فروشی نداریم دیگه
یه خودکار خریدم و به زور جلو اشکام گرفتم
کاش میشد از همه مغازه هایی که این روزها فروش ندارن جنس خرید
کاش میتونستم من کاری کنم
همش وعده و وعید و دزدی اخه تا کی؟
واقعاخسته شدم
امروز بچها میگفتن چرا ازدواج نمیکنی از تنهایی دربیای؟
گفتم اخه با تنهایی مشکلی ندارم من تنهاییم دوست دارم دقیقا به این دلیل وارد رابطه نمیشم
اما واقعا شاید اگر بخوام تو ایران ازدواج کنم فقط بخاطر شرایط اقتصادی مجبور شم:))))))))
لیلا میگه حیف تو خوشگلی قد بلندی باهوشی و با استعداد باید ارثت رو به نسل بعدیت انتقال بدی!
ایقدی خندیدم میگم از نگاه داروین به قضیه نگاه میکنی؟اخه ژنتیک خونده:))
گفتم خوب میرم از ایران از بانک اسپرم اونور استفاده میکنم و از یک نسل زیبا وباهوشتر خودم یه نسل دیگه میسازیم:) والا!
بعد الف پیام داد یکم حرف زدیم دوسه هفته بود ازش بی خبر بودم
اونم اعصاب نداشت از استوریهاش مشخص بود
هروقتیم اینطوری گیر میده توچرا ازدواج نمیکنی و تاکی؟
امروز همه اعصاب خوردی هاشون سر شوهرکردن و نکردن من خالی کردن!
فردا میرم پست و میرم آزمایش میدم پیش داداش بخاطرهمین کلوچه درست کردم
برای داداش که فردا میرم محل کارش.
الانم خونه رو جارو کشیدم و مرتب کردم
و دوش گرفتم
و بشینم پای تمرینهاتم
و سعی کنم زود بخوابم.