دوستان و اعتیاد

من آدم اعتیاد آوری هستم همونطور که خودم نیز به دیگران معتاد می شوم!

دیشب در تولد شلوغی که لیلا برای پسرش ترتیب داده بود مدام خودش و دختر دایی به یاد من بودن!

پیام می دادن در گروه سه نفرمان

دختر گفت چه ترسم که توی این سن با این شغل و معلومات معتادت شدم رفیق باز شدم رفته دیگه من الان تورو بیشتر از کتابهام دوست دارم همیشه همه فکر میکردن کتابهام عشق اول منن بعد همسر وپسرم و خانوادم.

از  وقتی با تو رفیقتر شدم کتابهام دوست ندارم دیگه

و لیلا میگه منم دیگه دوست ندارم برم باشگاه دور از تو باشم

و من میترسم

من آدم اعتیاد آوریم

وقتی برای بار اول توی ارشد رفتم خوابگاه

من تاقبل اون خوابگاه نرفته بودم

همه ی خوابگاه گاهی شبها تو اتاق بزرگ من جمع می شدن

موقع شام و ناهار بیش از 20 نفر سر سفره اتاق من بود...

وقتی با مرحوم آشنا شدم یکی از تنها پسرهایی بود که دوست دختر نداشت تو دانشگاهمون

و کسی نمیتونست قلبش به دست بیاره

وقتی علی بهم زنگ زد(دوست صمیمیش) گفت من از بچگی رو یه نیمکت باهاش نشستم تا همین الان

اون هیچ وقت حتی کسی رو دوست نداشت

اما الان به تو مبتلا شده.

شاید من باید میدونستم اون ادم خودشیفته ایه!

وقتی با معصوم دوست شدم

ماهها بود با هیچ کسی حرف نزده بود تو کلاس

ووقتی من برای بار اول پا گذاشتم توی اون کلاس و تصادفی کنارش نشستم

همون شب منو شام دعوت کرد بیرون

وباهم دوست شدیم

آرش پسر بداخلاق و جدی بود

همیشه مغرور بود با هیچ کسی حرف نمیزد

اما وقتی من شدم همکلاسشون یخش آب شد

بچهارو دعوت میکرد بوفه دانشگاه میومد تو جمع ماها

وقتی اولین بار توی فیس بوک بهم پیام داد یادمه هنوز!

وقتی با نرگس آشنا شدم به واسطه اون یکی دوستمون

نرگس هیچ دوست مونثی نداشت و نارو خورده بود نمیتونست رو هیچ جنس مونثی حساب کنه

اما بعد چندماه بهم گفت تو تنهادوست مونثی هستی که دارم و یهو بدون هیچ حفاظی با توام!

وقتی رفتم تهران تو هر پانسیونی بودم

خیلی سریع اعتماد همه جلب میشد به سمتم و میشدم فرد محبوب اون طبقه

من دیگه از این موضوع لذت نمیبرم

چون همیشه این موضوع پایان بدی داشته

پر ازحسادت آدمهای بیمار پاپوش درست کردن

مبارزه یک طرفه

و من با دل خون اونجا رو ترک میکردم

و من عاقلتر شدم

اما بازم میترسم

میترسم پایانش خوش نباشه

هنوز هیچی نشده حس میکنم بچها بیشتر دوست دارن با من باشن تا همسراشون

و اینو دوست ندارم و میدونم باعث حساس شدنشون میشه!

منم دوستشون دارم

من نیاز به روابط حضوری داشتم به حس تعلق به یک گروه نیاز داشتم

به حمایت گرفتن های کوچیک نیاز داشتم

الان میترسم که باز عین همیشه پایان شاهنامه خوش نباشه

---------------

حساسیت پوستی دستام برگشته و یکی از انگشتام کلی ترک ترک شده

بخاطر مواد شوینده است و این مدت که من همش درگیر بشور وبساب بودم

اما خداروشکر خوابم خوبه و دوباره میخوابم

ولی هنوزم هرشب خواب مرحوم میبینم الان فکر کنم یک و اندی شده که من مرتب خوابش میبینم

 

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان