خیلی خیلی دلگیر بود امروز داشتم خفه میشدم هم از خاطرات هم از ابری بودن اسمون و نباریدنش:(
هوا شرجی و گرم شده بود امروزبخاطر ابری بود هوا
بارون هم نبارید
لباسها خوشبختانه خشک شدن
و من کمی راحت شدم
فریزر رو طبقاتش رو یکی یکی درآوردم چیزهای اضافه و دورریز رو میذاشتم تو کیسه زباله
و خود طبقه رو هم میشستم و خشک میکردم و میذاشتم بعد میرفتم سراغ طبقه بعدی
خداروشکر این هم امروز تیک خورد چندوقت که نشده طبقات فریزر رو بشورم
معمولا دوماهی یکبار فریزر رو تمیز کاری میکنم و دور ریزها دور می اندازم
ولی یخچال رو هر هفته اونم روز5 شنبه یا جمعه
یخچالم تمیز کردم
و خدایی یخچال چقد از خونه رو میگیره؟ انصافه تمیز کاریش نصف روزت رو بگیره؟
غذاهم دوبسته گوشت باهم پختم که نصفش رو خورشت کدو کنم نصفش رو قرمه سبزی
قرمه سبزیم الان اماده شد
اما خورشت کدو ساعت 4 اماده شد و تا من ناهار خوردم شد 5
غصه داشتم از دلگیری جمعه وپاشدم یه دستی به سروصورتم کشیدم ابروهام مرتب کردم
و رفتم سرکوچه شیر خریدم برگشتم
حال پیاده روی نداشتم
بعدش اجی و مامان زنگ زدن حرف زدیم که زنگ خونه رو زدن
رفتم پایین چون درو قفل میکنم هر غروب که برمیگردم خونه! دیدم لیلا تازه برگشته خسته واسه من کیک برداشته چقد حس خوبی داشت این کارش
هرچی اصرار کردم نیومدن خونه چون خسته بودن و بچها تو ماشین خواب بودن
برا تولد رفته بودن شهرپدرشوهرش
برام این کارش یک دنیا ارزش داشت
چقدم کیک خوشمزه بود
دختر دایی پخته بود واقعا عالی بود مزه بهشت میداد
داشتیم بااجی حرف میزدم که لیلا اومد
و بعدش بهش زنگ زدم در حین کیک خوردن میگه چقد تورو همه دوست دارن
میدونی وقتی میای خونه هم من بهت معتاد میشم و رفتنت سختم میشه
نمیدونم میگن وقتی تو به یک چیزی باور داری کائنات هم همون میذاره سرراهت تا باورت قوی تر کنه
شاید چون من ماههاس دارم روی خودم کار میکنم سعی میکنم رفیق و شفیق خودم باشم
و سعی میکنم واقعا خودمو دوست داشته باشم دل به دل خودم بدم اینطوری
یادم میاد روزهای اول سال چقد تنها بودم و ماههای اولش قبل زدن این وب
هیچ کسی توی دنیام نبود جز مشاورم و اونم که پول میگرفت تا منو گوش کنه و بشنوه منو
گاهی دلم برای خودم میسوخت نمیتونستم دردم به عزیزانم بگم حتی
هرروز که بیدار میشم روزگار منتظر نمیمونه که من خوب شم قوی تر شم
جنگ رو شروع میکنه هرروز اتفاقات تازه ای میفته و من یک هزارمش رو اینجا نمیگم
چون برام عادی شدن بینش من بهشون فرق کرده و میدونم هرروز که میگذره من اگاه تر میشم
و روشنتر نه هیچ غمی دائمی نه هیچ شادی
پس زندگیم رو میکنم
امروز که ایران درودی به رحمت خدا رفت
راستش رو بخواید ناراحت نشدم چون من هرروز و هرروز که این بانو رو میدیدم کیف میکردم
عمر طولانی قلب لطیف و بخشنده ای داشت و هر بار از عشق به آدمها حرف میزد از نور
و چقد این زن روشن وپر نور بود کاش هممون ایقدی با کیفیت زندگی کنیم.