تا ظهر هیچ کار خاصی جر صبحانه درست کردن انجام ندادم
و دو قسمت سریالمو دیدم که کلا تو طول هفته وقت نشده بود هر شب نگاهش کنم
بعد یکی از همکارام زنگ زد یکساعتی حرف زدیم
و بهم یه سری نکات گفت که یادداشت کردم و پیشنهاد داد با هم یه کلاس اموزشی بذاریم
منو ادمین گروهش کرد و من یه سری از هماهنگی ها رو انجام دادم و قرار شد از یکشنبه کلاس رو برگذار کنیم!
بعدش ناهارمو گرم کردم و خوردم و شروع کردم به شستن لباسهای زمستونه
دیگه جا نبود آویزنشون کنم سه تا بند شد و رخت آویز واقعا من باید اینارو نصفش رد کنم بره!
امروزم تولد پسر لیلا و دوتاشون سرشون شلوغه
منم دعوت کردن ولی خوب اخه همه رو با بچهاشون دعوت کردن و خانوادگی من برم کجا؟عز اغلی وسط اینا:))))
گفتم خونوادگی راحت باشید من نمیام
و خونه رو تمیز کردم و تی کشیدم و لباسها رو تا زدم و مرتب کردم
و جارو کشیدم
و بخاری از تو کمد درآوردم و حسابی برقش انداختم
جای لوله بخاری خراب بود بنا شدم خودم و یه مقدار پودر مل داشتم تو خونه
کچ کاریش کردم و تمیز وصلش کردم که فردا بتونم خودم بخاری رو هم نصب کنم
بخاری من از این بزرگهاست و وصل کردنش یکم سخته شایدم از داداش کمک گرفتم
هوا هم هوای فسق و فجور قشنگ ابری و خنک
و نوید بارون دادن برای فردا!
و من چایی که عین سرم بهم وصلیم کل روز:)
بوی عود تو خونه پیچیده و دیگه بوی اسپری های مختلف و مواد شوینده نمیاد
و من موهام خیس و دل دادم به چایی با طعم هل وسعی میکنم از غروبم لذت ببرم
و به فردای نیاده فکر کنم هرچند امروز روز خوشایندی نبود برام و یکی از کارهام انجام نشد!