خداروشکر هوس شیرینیجات یکم از سرم افتاده و تااینجای هفته به خیر گذشته!
و سعی میکنم مصرف نون وبرنج رو کم کنم
و پیاده روی رو هم بیشتر تاامروز خداروشکر اوکی بوده همه چی
گردن درد شدم از کتاب خوندن و باید یه فکری کنم گردن بند طبیم رو میبیندم ولی حس میکنم بی فایدست گاهی
هنوزم نرفتم واکسنم رو بزنم
داداش امروز برگشت تا آخر هفته باهاش میرم حتما این هفته این پروسه روباید تمومش کنم
اما راستش میترسم عین سری اولی بشم که حالم بد شد!
رییس دومم یه جوریه!
زنگ میزنه الکی حرف میزنه یه جوری حرف میزنه انگار پسرخالمه!
من سکوت میکنم درمورد بعضی صحبتهاش که متوجه بشه
بعد خمیازه میکشه مثلا وسط صحبت میگه من خوابم گرفته وای
اصن یه وضی دوست دارم بکوبم دهنش
هرروز زنگ میزنه کی میای تهران؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من هرروز دارم بهش میگم اقا من قرار نیس بیام تهران! من قرار همینجا بمونم و دورکار باشم با شما!!
متوجهی؟؟؟؟؟؟
خدابه خیر بگذرونه واقعا
باید دربارش با الف حرف بزنم
هرچند اینطور مسائل رو معمولا بدون کمک گرفتن حل میکنم
اما خوب چون اون معرفش بوده باید باهاش صحبت کنم در خصوص رفتارش!
بچها از ته دل دعا کنید تسویه منو بزنن و خلاص شم.
موقعیت شغلیم از دست نره!
خوب من برم به کارهام برسم که کلی کار دارم