خوب خداروشکر من دیشب اومدم خونه خودم
داداش سرکار بود و درگیر بود من بهش نگفتم اصلا
به دختر دایی و خواهرشوهرش پیام داده بودم ظهر
هردو گفتن ما میخوایم بیایم و خبرت میکنیم قبل رفتن!
رفتیم خونه قدیمی وشامم اونجا آجی درست کرد و خوردیم
دختر دایی ساعت 9 ونیم اینا زنگ زد گفت میایم دنبالت یکساعت دیگه!
تا اومدن شد 10ونیم بعدم یکم دم در موندن با مامان اینها حرف زدن و احوال پرسی
شد 11
دیگه راه افتادیم دوسه ساعت بعدش خونه بودیم چقد اسمون شبهایی که ماه اول ودوم هست رو من دوست دارم
من فقط نگام به آسمون بود تا رسیدیم:))) و دختردایی هرچی صحبت میکرد رو متوجه نمیشدم اصلا
چقد من خلوت خودمو دوست دارم
خونه هم که تمیزو مرتب بود و کار خاصی جز جابه جا کردن سوغاتی های مامان و خوراکیهاش نداشتم
و خونه اما گرم بود کولرم روشن کردم فایده نداشت چون دمای بیرون اومده بود پایین کولر جواب نمیداد
اما به زحمتی بود دیگه ساعت 2 اینا خوابم برد
صبحم که زود بیدار شدم و دوش گرفتم
و کارهای روتین صبحم رو انجام دادم
و الانم نشستم پای کار:)
امیدوارم ماه ربیع برا هممون سرانجام خوشی داشته باشه.