دیشب رفتم خونه داداش
فاطیما کیک وانیلی میپخت برای من باو جود خستگی سفری که به تهران داشتن
رفته بودن دکتر برای پیوند آزمایشها رو انجام بدن
دوسه ساعتی موندیم با آجی دیگه داداش شبکار بود
موقع رفتن به سرکار مارو هم رسوند
من خوابم نمیبرد وقتی میام اینجا آبش بهم نمیسازه
معده درد میشم
دیگه مامان هم عرق نعنا و نبات داد یکم بهتر شدم باز شروع
دیگه همینطوری سریال دیدم تا ساعت 3
و یکم خوندم درمورد کوه فوجی
یه مدت به کوهها علاقه مند شدم و داستان هایی که پشتشه
برام جالبه مهم نیست کجا هرجای این دنیا باشی در مورد کوهها افسانه ای هست!
امروزم که قول دادم شله زرد مامان رو من بپزم
امروز میخواستم برگردم خونه ام اما بعید میدونم داداش امروز منو ببره
احتمالا فردا منو میبره
مامان بعد سالها رفته صبح زود نون بربری خریده برا من
چایی دم میکنه تو فلاکس قدیمیم و میذاره تو کابینت که گرم بمونه
میگه این چند شب راحت میخوابم که تو هستی!!