دیروز من بعد پستم پاشدم خونه رو مرتب کردم
دیدم چه کاریه جارو کشیدن؟
خونه تمیز بود واقعا و اون نیم ساعت قبل خواب مرتب کردن خونه واقعا برا من جواب داده:)
و کمتر از نیم ساعت دیگه وقت برد تمیز کردنش
و رفتم دوش گرفتم ووسایل مورد نیازی که میخواستم با خودم ببرم رو هم گذاشتم توسالن
و نشستم پای سریالم:)
داداش ساعت 4 اومد دنبالم
و وقتی رسیدیم خونه غروب شده بود دیگه
و دیدم اجی اصلا حالش خوب نیست
حلیمشون خراب شده انگاری:)))))
میگم خوب حالا چی شده؟ میگه ابش زیاد ریختم
داداش هم نشسته تو حیاط داشته مسخره اش میکرد:)
میگم خوب الان که وقت اینکارها نیست میگه همین تورو کم داشتیم ته تغاری از تو لپ لپ دراومدی:)
مامان بهش میگه عمه هات و مامانت از تو لپ لپ دراومدن:) میگم مامان گل به خودی اخه؟
خلاصه مابا این دست دردمون مجبور شدیم بریم سراغ دیگ حلیم به اون بزرگی
من تشخصیم این بود که قابلمه رو باید خالی کنیم تو یه قابلمه دیگه
قابلمه که نه دیگ!
دیگه رفتن از خونه قدیمی دیگ بزرگ اوردن و جابه جا کردیم چون یکم ته گرفته بود
بعدم آرد برنج ریختم توش
عالی شد هم حلیمش خوب و کش دار شد هم اینکه دیگه ابکی نبود و طعم خوبی داشت
حالا نگم تو راه که داداش رفت قابلمه رو بیاره ماشینش تصادف کرد!
وبعد اومدیم حلیم با دریل مخصوص هم بزنیم
دریل شکست!تو حلیم
و ما نگران این بودم پیچ و مهره هاش تو کدوم ظرف نذری میره؟ با ملاقه بزرگ رو یک قاشق کوچیک می ریختیم حلیم ها رو تو ظرف اگر پیچ مهره هست ببنیم:)))))))
به همه سپردیم که اقا این پیچ مهره دریل توش افتاده مراقبت کنید
اوضاعی بود اصلا مامان این سر این حلیم پیر شدن
بعد میگفتن اگر تو نبودی مدیریت بحران نمیکردی ما چه میکردیم؟
وسط اون اوضاع تصادف داداش تو کوچه خودمون و اون سروصدا مامان غش کرد
آجیم از اینور
من مونده بودم به کی اب طلا بدم؟ به کی برسم؟ داداش خداروشکر چیزیش نشد فقط یکم ماشین
اونم فدا سرش
منم لج کرده بودم باید این حلیم رو درست کنم پخشش کنم
مامان اینا دل چرکین شده بودن نکنه چیزی از گندم یا گوشت که خریدن مشکلی داشته؟
خوب مامان اینا مالشون از نظر اسلامی حلال خمس و ذکات واینام در میارن مرتب و به قانون
من البته کاری به این مسائل ندارم گفته خودشون بود
ولی من به یه چیزی اعتقاد دارم مهمه وقتی کارت شروع میکنی کی بیاد کمکت دست سنگین و سبک داره!
بعضیا قدمشون سنگین دوست اجی کمکش بود امسال از چندروز قبل برا پاک کردن گندمها تا
خرید گوشت و تیکه کردنشون و...
بعد اون روزم اونجا بود وقتی رفت همه چی درست شد!
البته چیزی نگفتم بهشون ولی این رو به تجربه بهم ثابت شده بعضیا قدمشون سنگین دست خودشونم نیست
خلاصه حلیم درست شد و پخش شد اگر به مامان و اجی بود میخواستن بی خیالش بشن
و برن بریزن تو بیابون برا حیونا!
بعدش من دست درد بدی شدم چون دوساعت بالا سر دیگ بودم و هم میزدم
و داغون شدم
دیشبم اخرشبی نشستم به سریال دیدن با لپتاپ خوابم نبرد تا ساعت 3
بعدشم که خوابیدم تو خوابم یه سریال جدید میدیدم!خخخ
صبحم ساعت 9 بیدار شدم ودرگیر کار مشتریام شدم
وای یکیشون چقد رو مخه
با نصرتم دعوام شد کمی
زنگ زدم برا قرار داد جدید وصلم کردن به رییسشون اونم شماره شخصیشو داد ودعوتم کرد تهران
با هیات مدیره جلسه بذارم!
گفتم فعلا امروز قرار داد درست کن من فعلا قصد ندارم بیام ساکن تهران شم
میگه بیا اینجا مسئول یه شعبمون شو اصلا ساعت 8 بیا تا 12 سرکار نیازی نیس بیشتر بمونی!
نصرت هم بحثش این بود که چرا قرار دادت رو پیگیری نکردی گفتم بابا صدبار زنگ زدم
امروز دیگه با دعوا پیگیری کردم اینطوری شد!
خداکنه ختم به خیر شه تا ته امروز
چون این نصرت عنتر برا من سود داره بودنش!