مامان جان اینا پاشدن رفتن مراسم عزاداری
بنده قرار فردا شله زرد نذری مادر خانوم رو درست بفرمایم:(
من با نذری این جور مسائل مخالفم! ولی خوب اعتقاد مادر و خواهر من به اینه نذری بدن
البته خواهرم عضو گروههای خیریه و... اینام هست
ولی من خودم کاملا بااینکه نذری بپزی بدی به شکم سیرها مخالفم
ولی با اینکه مثلا من یک کیک درست کنم بدم چندتا همسایه بی مناسبت مخالفتی ندارم!
بعد دوسال تقریبا
منم خونه تنها بودم کلی امروز تماس داشتم تماس کاری تماس همکاری جدید و....
نمیدونم کدومو قبول کنم کدومو رد کنم!!
اما یکی امروزی خوب بود میگفت اگر قبول کنی که با ما همکاری کنی بیمه مهرماه هم برات رد میکنیم!
چون بیمه شرکتمون رو با دوماه تاخیر رد میکنیم وبه اخر ابان میرسی که برات بیمه رد کنیم
به نظرم پیشنهادش خوب بود و نمیخوام فاصله بیفته بین بیمه ام!
الف پاشده رفته شمال دقیقا همون جایی که منو مرحوم رفته بودم
دقیقا همون جنگلها همون شهرها
همشم داره لوکیشین میده و عکس
انگار من ازش خواستم بهم گزارش لحظه به لحظه بده!
همشم میگه تو باید اینجا باشی
من میفهمم بری جایی کاری کنی و دلتنگ یکی دیگه باشی یعنی چه!
من میدونم تنها باشی و گاهی فقط خواسته باشی یه ادم تو دنیات باشه یعنی چه
منتها فرق من با بقیه اینه وقتی تنهام دوست ندارم کسی فقط توی دنیام باشه و مترسک باشه!
ولی الف اینطوری نیست
منم میذارم پیام بده عکس بده لوکیشن بده میدونم حتی مهم نیست گاهی من جوابش بدم
مهم اینه من همون مترسک بی احساس توی دنیای اونم که بهش دل خوش کرده!
بهش گفتم از این شهر و جنگلش و... عکس فیلم نده
تو که میتونی من ازش خاطره دارم!
میگه بیا خاطرات جدید بساز
تو این تیکه از زندگیم به مساله ای جز پذیرش فکر نمیکنم
تموم دنیام شده این موضوع که من بپذیرم همه چی رو بپذیرم و ازش رد بشم
پذیرفتن یه مساله با فراموش کردنش و با فرار کردن ازش فرق داره!
دیشب برای برنامه های گوشیم تایمر گذاشتم
دلم میخواد وقت استفاده از گوشی رو محدود تر کنم!
تاببنیم چی میشه از روزی که من خواستم خلوت کنم جز روز اول فرصت خلوتی ندادن بهم!!!
دلم برای داداش دو تنگ شده
من برم خونشون دیدنشون که خیلی وقته نرفتم حسابی بشینم حرف بزنیم نصیحتم کنه
نگرانیهاشو بگه تصمیماتمو ببره زیر سوال خخخخ