به عنوان یه شکمو سالهاست روغن مصرفیم رو اصلاح کردم
واز روغنهای مفید مثل کنجد و زیتون و ... استفاده میکنم
دوهفته روغن زیتونم تموم شده اما روغن کنجد داشتم
من از روغن کنجد خیلی خوشم نمیاد!
ولی داداش وقت نداشت منو ببره کارگاه
اونجا هم دقیقا کارگاهش روبه رو ترمینال هست و خیلی دوره
دیگه مونده بودم تا داداش منو ببره چون دوستشه
خلاصه امروز دیگه خودش زنگ زد بیا ببرمت بریم روغن بگیریم و دور بزنیم
منم کیف نونم رو برداشتم سواستفاده کردم رفتیم اول نون سبوس که میخوردیم خریدیم
و بعدم رفتیم کارگاه و اونجا کلی روغن تازه خریدیم جلومون روغن رو میگیره و خیلی باکیفیت
منم کره بادام گرفتم و روغن زیتون و روغن افتاب گردون
وشیره انگور و روغن سیاه دانه برای دستام که درد میکنه:)
بعد یه اقایی اونجا اومد برا کره بادام زمینی یکی دیگه اومد دید که ما داریم از خواص کره بادام صحبت میکنیم
گفت برا چی خوبه؟ و...اون اقای دومی که برا کره بادام زمینی اومده بود شروع کرد صحبت به این لحن
من نمیدونم فقط میدونم مفید من سی روز ماه هر روز عسل و کره بادام زمینی میخورم با صدای بلند و تاکیدی بیین سی روز ماه هر روز :) دوباره تاکید میکرد.
داشت پز میداد که من اینطوریم لارجم
بعد منو داداش نگاه هم میکردیم و میخندیدیم زیر ماسک:)))
وقتی اومدیم بیرون دوتاییمون زدیم زیر خنده ها:)))و من ادای اقاهه رو درمیاوردم و بلند بلند عین خودش
هردو روده بر شده بودیم وای ما دوتا یادمه چقد کافر بودیم همه چی مسخره میکردیم تو نوجونیمون:)
بعد بچها تو ماشین بودن میگفتن شما به چی میخندیدین بگو براشون تعریف کردم اینهام میخندیدن که من ادای اقاهه رو درمیارم اخه این شهر خیلی خسیسن بخصوص برا خورد و خوراک چقد من عمه بدیم!!!
داداش هم میگفت فردا یکیو مسخره کردی بگو عمم یادم داده:))))))
پارسینا هم داداش پیش من شکایت کرد که بهش فحش داده!
میگم خوب حالا چه فحشی داده؟
میگه گوشی رو ضبط صدا بوده بابا از طبقه بالا با صدای بلند گفته مشقهات رو تموم کن !!!
گفتم این فحش؟؟ گفت اره پس چی فحش جلو همکلاسهام صدای بابا بلنده این یعنی بابا بداخلاق بوده!
داداش میگفت که من که طبقه بالا بودم باید داد میزدم تا صدام بهت برسه بابا
میگفت نه بداخلاقم بودی!
من میگفتم تو که ندیدی قیافشو از کجا میدونی اخمو بوده؟ میگه داداش شبیه اونایی بوده که بداخلاق بوده!
و خلاصه تصمیم داداگاه خانوادگیمون این شد که باید ما با خان عمو صحبت کنیم ایشون بابای پارسینا رو دعوا کنه!
چون صداش بلند بوده:)))))) ای جانم به این بچه حقوق خودشو خوب میدونه
و کلا عین بعضی شهرهای ایران که میگن فلان شهرخسیسن و...
ولی خدایی من بااینا زندگی کردم خیلی خسیسن برا خورد و خوراک
میرن میوه و سبزیجات له میخرن و چیزایی ارزون در عوض کلی خونه و ماشین دارن خیلی سرمایه گذاری توی ملک دارن!
میگم داداش خوب کره و ارده که داریم الان شیره هم داریم نون داغم که هست بیا بریم پارک شام بخوریم:))))))))))))))
ولی باید میرفت دنبال خانم از سرکار بیارش
دیگه اومدیم خونه
امروز بعد از ظهر کلا نشستم خوندم و نوشتم
و کار تخصصی انجام ندادم تا استادم زنگ بزنه!
دوستم زنگ زد گفت بیا مشاور چند تا از طرحهام شو
اگر اوکی بودیم باهم کار کنیم
راستش من رغبتی ندارم با دوست کار کنم بخصوص این دوستم!
که بسیار هم خسیس و هم اینکه پولکی فکر میکنم به مشکل بخوریم بعدا
ولی برای رزومه ام اوکی دادم شرکتشون دانش بنیان هست و برای رزومه ام من اوکیه
از نظر مالی روش حسابی باز نمیکنم!
میخوام پولهایی که استادم میده رو بدم وسیله بخرم!ان شالله تااون موقع تسویه کنه شرکت من نیازی به پولش نداشته باشم!
مثل کولر و لباسشویی!
فعلا اینا اولویتم هست
اون قرار داد جدید اوکی شده اما به لطف تعطیلی های این دوهفته هرسری یکی از مسئولینش نیست!
ومن یه لنگه پا موندم که قرار داد که بسته شده منم که کارو شروع کردم تا حدودی
وقت هم حساب کتاب اولیه هست هم وقت اینه پلن و اینا تعریف کنن برام
که هرروز مسئولش یه چیزی میگه و منم کلافه کرده
دیگه گفتم بذارم هفته اینده زنگ بزنم که بهانه مرخصی و تعطیلات نداشته باشن!
حالا جالبه واحد سرمایه گذاری چقد خوب با من همکاری میکنه درمورد خدمات به مشتریهام
اما واحد کارگزینی و سرمایه انسانیشون تنبلن! و همینطوری فقط حوصله کارانجام دادن ندارن
تازه از پیگیری هم خوششون نمیاد!
بقول سین میگه حالا که تو توی این موقعیتی شرکت خودمون خروجتو نمیزنه!
که تو منتظر قرار دادتی و...
میگه همیشه همینطوری ادم وقتی با برنامه میره جلو یکی پیدا میشه به برنامه هات جیش میکنه:))))
راستم میگه:)
فردا تعطیله اخ جون من بخوابم صبح اگه بشه البته
میخواستم برم دوز دوم واکسن بزنم هیچ کدوم از مراکز نوبت نداشت و پر بود!
فکر کنم باید حضوری برم در نهایت!
و نوبت اینترنتی رو بی خیال شم قرار نیست مردم اینجا به نوبت برن و رعایتم نمیکنن
شایدم برم خونه مامان همون بیمارستان روبه روخونشون بزنم دوز دو رو نمیدونم والا
اکانت اینستاگرامم بالاخره دی اکتیو شد خیالم راحت شد
و خیلی وقته از ی خبر ندارم! حتی به یادشم نیستم نمیدونم سر مریضیم لج کردم باهاش
شب اخری که حرف زدیم مسخره بازی درآورد من حالم بد بود
و اون زده بود به شوخی که تو مردنی نیستی و ....
انتظار داشتم اگر ادم حمایتگری بود بجا شوخی حتی سکوت کنه ولی اذیت نکنه!
و از اون شب دیگه نه جوابش دادم نه ازش خبری دارم!
شمارش رو هم حذف کردم از گوشیم
ولی بلاکش نکردم!
دوست دارم دور بمونم ازش. عادت کرده به این رفتارم و میشناسه منو که وقتی اینطوری میشم
یعنی نمیخوام باهات حرف بزنم بذار تنها باشم و میذاره که اینطوری پیش بریم تا من خوب شم
ولی واقعا شاید اصلا دیگه جوابشو ندم
بهم حس اینو میدونه موجا خوب نیستی باید بهتر باشی!
من اضطراب میگیرم در کنارش.