داشتم با خدا حرف میزدم سر یک مساله ای
بغض داشتما از روی ناراحتی نه از روی خشم و اینکه حقم خورده شده
بعد به خدا گفتم تو که بهترین رفیق منی از اول تا به حال
خودت از دلم و شرایطم خبر داشتی و داری
همیشه وقتی یه چیزی برای ما آدمها ارزشمند و از دستش میدیم یا از دستمون میگیرنش
به هرشکلی اون چیز حتی کوچیک و بی ارزش باشه در درگاه تو واسه اون آدم شاید همه چی زندگیش بوده
شاید براش به اندازه انگیزه و ارزش زندگیش بوده
بعد یه جمله هست که آدمهای پیر و جوون و دوست رفیق میگن
که خدا قرار بهترش رو بهت بده!
گفتم من به کمتر از بهترش راضی نیستما حواست باشه:)
و اینکه همه ی سعیتو بکن یه بهترشو برامن گیر بیاری:)
بهش گفتم من خشمگینم خوب نمیتونم از این موضوع بگذرم
اما کاری هم نمیکنم نمیخوام خودم دست به کاربشم و انتقام بگیرم
دوست دارم تو با دستهای خودت انتقام بگیری که سختترین انتقالم گیرندگانی
بگذریم که موضوع چی بود
از ظهر درگیر دیتاها هستم چشام میسوزه 70 درصدش اوکی شد نواقصی ها رو مجبورم یه جوری ازیه جایی گیر بیارم
بعد تازه باید مرتب و ماکرو نویسی شن خداکنه همین امروز اینها تموم بشه من فردا بقیه کاراش هاش رو انجام بدم!