تا من میگم هوا خنک شده پاییز شده
تابستون برمیگرده!
الان درجه هوا 40 درجه است!
مردم از گرما :(
بعد نوشتن پست صبح دیدم کارام رو انجام دادم و کار خاصی نیست جز پست کردن قرار داد
پاشدم شال و کلاه کردم رفتم دفتر پیشخوان و قرار داد پست کردم البته پیاده رفتم 20 مین راه بیشتر نیست
یکم هم افتاب گرفتم:)
دیگه گرم بود با اژانس برگشتم و ناهارم میخواستم ته چین درست کنم
مرغشم از دیروز آبپز کرده بودم میخواستم یعنی زرشک پلو درست کنم دیدم نه من هوس تهچین کردم دیگه دست به کار شدم
و چون موادش آماده بود سریع مواد ترکیب کردم و دم گذاشتم
وسین چند بار پیام داده بود باز پیگیری کردیم برا تسویه من که به جایی ختم نشد مدیرعامل هنوز اتوماسیونشو نخونده و دستوری نداده روش
اما بقیه همکارها رو که پیگیری کردیم روی اتوماسیون جواب دادن و پیگیری کردن و فقط مونده مدیرعامل و یکی دیگه
که فردا زنگ میزنم رییس که بهش زنگ بزنه کار منو جلو بندازن!
فقط من نگران بیمه ام هستم باید حکم خروجمو بزنن!
بعد یکی از دوستام زنگ زد یکساعتی حرف زدیم
بعدش نصرت زنگ زد نیم ساعتی ور زد
بعد دیگه ناهارمو خوردم و خواستم بخوابم که دیدم دیگه دیره
استاد زبان کلی تمرین فرستاده برام
نشستم به حل کردنشون که هنوز دوسه صفحه دیگه مونده
باید یه اسپیکینگ و رایتینگ هم براش انجام بدم تا فردا شب:(
کل عصر رو درگیر تمرین ها بودم
بعد هم درگیر شام شدم شام نداشتم یکم از سبزیجات بخار پز دیشب که برای سالاد بود مونده بود
ذرت و نخود فرنگی و هویج و سیب زمینی و قارچ اینا رو با اب مرغ گذاشتم مزه دارشدن میخواستم سوپ جو درست کنم
اما هوس نودل کرده بودم:)ایقدی رنگی رنگی بودکه واقعا نودل کم داشت
دیگه زدم بیرون هم پیاده روی کنم هم شیر و نودل بخرم پر چشام خاک رفته باد بود برگشتم سریع نودلمو درست کردم و نوش جان کردم
الان در حال ترکیدن هستم و هم در حال منفجر شدن بر اثر گرما:( اخه کدوم انسان عاقلی در چنین شبی گرم
نودل تند میخوره:(امروز از خودم راضیم کلی کارهام جلو افتادن برای استادم دیتا گیر آوردم
کار سختی بود پیدا کردن دیتاها هم هنوز یه چیزهایی از قدیم یادمه
و دیتاها اوکی شدن! مونده برآورد نرم افزاری و تحلیلش
البته یه سری ماکرو نویسی اکسل هم باید قبلش روشون پیاده بشه
موقع بیرون رفتن از خونه اون دوست همکلاسیم رو دیدم
گفت تازه واکسن زده الان برگشته خونه
حال واحوال کردم ولی زیاد نموندم راستش موقعی که درگیر کرونا بودم یکبار پیام داد و گفتم کرونا گرفتم
دیگه پیگیری نکرد حس میکنم به دوعلت بوده چون یکبار به من پیام داد که دخترم عاشق بندر شماست و...
منم گفتم ما دیگه اونجا زندگی نمیکنیم! ولی داداش بزرگم و خانواده پدری همچنان اونجان اگر چیزی نیاز داشتی و...
بگو معرفیت کنم به اقوام که مغازه دارن
یعنی یه جورایی بخاطر اینکه من مال اونجام و تا اون موقع خونه ما اونجا بوده میخواسته با من دوستیشو ادامه بده؟
یعنی اخر هفته تلپ شه اونجا؟
یا ااینکه من کرونا گرفتم براش ترسناک بوده ولی روزهایی که من براش هنوز دختر بندری بودم هرروز پیام میداد
کجایی اگر چیزی نیاز داری بگو برات بیاریم و....
پس ذهنیتم نسبت بهش آلرام داده!
خیلیم جالبه موقع لباس پوشیدن داشتم بهش فکر میکردم این دوماه کجاست؟
و به خودم نهیب زدم موجا ازش سراغ نگیری تو مریض بودی اون نزدیک بود بهت
حتی یه پیام نداد بهت پس این آدم دوست تو نیست!
و جالبه تا رفتم از خونه بیرون دیدمش! و ایستاد تامن برسم بهش!
در هرصورت خوشحالم باهاش رفت وآمد پیدا نکردم
من همچنان خودم از پس خودم وزندگیم بر میام و نیازی به کسی احساس نمیکنم اون اومد سراغ من
و دوستی دوباره رو مطرح کرد! منم با خوش رویی پذیرفتم امااینکه آدمها صد و هشتاد درجه تغییر کنن برام قابل قبول نیست!
وظیفه من مراقبت از خودمه و داشتن ارتباطات سالم و در حد خودم هست!
خوب من برم به زندگیم برسم غیبت بسه!