پاشدم یکم خودمو جمع و جور کردم وزدم بیرون
از در خونه یکی مزاحمم شد و همینطوری با ماشین راه افتاده بود دنبال من که بیا سوار شو و خواهش و تمنا
امکان اینو داشتم که تا میتونم یارو رو بزنم و همه خشمم رو سرش خالی کنم
ولی سرم انداختم پایین عین بقیه زنهای جامعه ام سربه زیر صبور که نه چیزی نگو مردم میگن تقصیر خودته و...
من 4 کیلومتر پیاده روی کردم سه کیلومترش این مزاحم دنبال من بود وقدم به قدم من با ماشین میومد و زر میزد
یجایی خلوت که رسیدم گوشیمو درآوردم میخواستم زنگ بزنم به داداش ببینم اومده؟
و همین اینکه شماره پلاک یارو رو بردارم
زنگ بزنم 110
که به محضی که گوشیمو دراوردم رفت
باید دفعه دیگه هم اگر کسی دنبالم افتاد همین کارو کنم همیشه داداش میشه شماره پلاکش بردار
برای شروع خوب بود امروز که من 4 کیلومتر راه رفتم باید برسم به رکورد های قبلیم
و هوا هم خوب بود
مامان ظهر کلی خوراکی فرستاده بود گندم واسه جوانه درست کردن و مرغ ارگانیک و برنج و ....
چون مرغ محلی گفت باید بذاری زیاد بپزه و طول میشه منم از عصر گذاشتمش حسابی پخت و باهاش شوربا درست کردم
خیلی خوشمزه شده بود به یاد بچگی که تا مریض می شدیم مامان سریع میرفت یه خروس میخرید سرمیبرید و برا ما شوربا درست میکرد
قشنگ حس میکنم با خوردنش انرژیم برگشت و بهتر شدم
اگر حالمو خوب کرد از این به بعد ماهانه میدم مامان برام بخره و دیگه مرغ بازاری نمیخورم.
نارنگی و انار خریدم بوش عین سابق نیست هیچی این دنیای نکبت دیگه عین قبل نیس چرا؟