مهمون داری 2

من هنوز به عادت همیشگی که مهمان میاد برام اصلا ننشستم:)))

دیروز که ناهار کتلت درست کردم بعد ناهار هم عصرونه کماج درست کردم و اجی رفت بیرون

غروبی برگشت باهم رفتیم پیاده روی و همینطوری رفتیم تا بازار اون یه چیزایی دید من نظر دادم خرید و بعد هم باز

پیاده برگشتیم خونه

هوا خوب شده

شبم باقی کماج ها رو با پنیر وچایی خوردیم برا شام و همینطوری حرف میزدیم و تا ساعت یک

همزمان الف هم گیر داده

که یه جا منو معرفی کرده رزومه ام رو داده یه شرکت دولتی!

اونام به تخصص من نیاز داشتن با حقوق خیلی بالا

گفتن بیا مصاحبه

من یادم نمیاد واقعا به الف گفته باشم برا من تلاش کن یا منو معرفی کن جایی!

قرار ما دورکاری بوده!

همین

من واقعا نمیخوام الان برم تهران از نظر روحی کشش ندارم پاشم برم اونجا

به بودن نزدیک خانوادم نیاز دارم و همین که ترمیم خودم

در ثانی کار دومم روز به روز بیشتر میشه و مستقلانه این کار رو دارم پیش میبرم

درست نیست این همه ادم معطل خودم کنم نزدیک 30 نفر ادم منتظر منن به قولام عمل کنم

تعهدات مالی دارم واقعا

بعد نمیدونم دیشب فازش چی بود چی زده بود

بحث میکرد که تو خراب شده داری میپوسی باید اینجا باشی

و...

خواهرم متوجه دعوامون شد میگه الف چی میگه؟

میگم هیچی دخالت تو زندگی من و تو خودت میدونی من هرچیزی شاید طاقت بیارم به جز کوچکترین دخالت تو تصمیماتم رو

الف رفته صحبت کرده و... اونا به کسی مثل من نیاز داشتن اینم معرفیم کرده

و...

گفت خوب پس کار جدیدت چی میشه؟ گفتم دقیقا منم دارم همینو میگم

من برا سال جاری برنامه تهران رفتن ندارم

شاید سال اینده جهت تکمیل رزومه ام!برم

اما امسال نه

گفت خوب پس همینو بگو بهش گفتم خوب منم همینو میگم دیگه این زبون نفهمه

شروع کرده به بحث منم گفتم حوصله بحث ندارم در شرایط بهتری صحبت میکنیم

من میدونم همه ی تلاش الف برای کشوندن من به تهران نزدیکی به خودش وبس

دلتنگه همین

و این خود خواهی خودشو میرسونه !

خلاصه بحثو خاتمه دادیم وقتی دید من جواب سربالا میدم و نمیخوام بحث کنم

خودش برگشت گفت امیدوارم که تو کار جدیدت موفق باشی!

گفتم اوکی مرسی

خوابم نبرد از خستگی تا دو بعد بعد هم از دست درد خوابم نبرد

بعد دوستم نگران همش فکر میکنه من لخته شده تو رگ های دستم بخاطر کرونا

صبح زود پیام داده نترسی ها من فکر میکنم اینه رفته با پزشک هم مشورت کرده:(

میگم والا چیزیم نیست دست درد من طبیعی چون شب رو دستم میخوابم کارم ازش زیاد میکشم

امروزم که روز سختی بود منم از دیشب تصمیم داشتم کار نکنم!

امروزو به خودم مرخصی دادم

رییس هم دیروز زنگ زد که من کسی استخدام نمیکنم منتظرتم خوب شی بیای و...

و من نمیخوام از دستت بدم و...

گفتم اوکی

بعد ناهار هم برا خواهرک خورشت بامیه درست کردم چون خیلی دوست داره

بعدش داداش وبچها اومدن و مشتری ها زنگ میزدن همینطوری

تا12 که داداش اینا رفتن

و منم همزمان داشتم هم شام میپختم هم ناهار قرار برا شام اش درست کنم حبوبات و مخلفاتش رو پختم از ظهر همینطوری:(

خورشت بامیه ام بی نظیر بود امروز و ایقدی دوتاییمون خوردیم که ترکیدیم:)

بعدشم یکساعتی خوابیدیم و خواهر با دوستش میخواد بره بیرون که الان رفتن دیگه

منم شام حاضر کنم و دوش بگیرم

مربا به دارم برا اجی درست میکنم

سه کیلو به :( یه قابلمه بزرگ مربا گذاشتم براش

هرسال من باید برا خودش و مامان مربا به درست کنم دوست دارن

فیلم ندیدم از دیروزاما خوب مشغول بودیم با خواهر سرگرم بودیم حسابی

فقط من امروز از رو صندلی افتادم کتفم درد میکنه اجی هنوز قلبش تند میزنه و ناراحته

ترسیده یعنی

میگه میخوام این صندلی بلندت رو ببرم همیشه من و مامان ترس داریم تو میفتی از رو این اصلا مراقب نیستی

خوبم یکم کبود شدم فقط.

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان