وای باورم نمیشه دیروز تموم شد!!
من تا خود وقت خوابم داشتم کار میکردم هرچند شاکر خدام
و میدونم اینا از لطف اونه
ولی واقعا به ف&&&&&&&&&&&&&&&ک رفتم :))))))
ساعت 8 دیگه زدم بیرون نا نداشتم گفتم برم یه هوایی بخورم
رفتم اسپند خریدم از اقاسید عطاری نزدیکمون خیلی حس خوبی به ادم میده
بعد برا من یه ترکیبی درست کرد خودش خیلی عالی بود بچها حتما درست کنید(گل محمدی- اسپند- گل پر-زاج سفید- تخم گشنیز- بنه)
نگم از بوش مستت میکنه
بعد به من میگه من به بقیه اسپند خالی میفروشما
برا تو ترکیب درست کردم راستم میگه چون جلو خودم درست کردم اسپندش خالص بود
رفتم ریحون و ونعنا خریدم و مرزه و رطب و وبرگشتم تو مسیرم یکم خرید دیگه داشتم
قشنگ دستام قوت قبلو نداره زود درد میگیره خسته میشه لعنت به کرونا
بعدم تا رسیدم کلاس داشتم اخرین جلسه یه کلاس تخصصی بود
همزمان بنده با صحبتهای استاد سبزی هم پاک میکردم
بعد ده مین اخر کلاس خداحافظی و اینا گوشیم زنگ خورد مشتری بود که نمیشد جوابش نداد
اینو اگر ساعت 3 صبح هم زنگ بزنه باید جواب بدم:))))))))
چون دوست داداشه ، کارشو انجام دادم باید براش زنگ میزدم با یکی دو نفر یه سری هماهنگی میکردم ساعت 10ونیم بود اون موقع
دلم برا همه ی اعضای خونواده تنگ شده
عصرش که داداش دومی زنگ زد وفاطیما تو صف واکسن بودن گفت چی بزنم؟ برکت؟ گفتم نه سینوفارم دیگه بیمار خاص که نباید بره برکت بزنه
بعدشم باز زنگ زدم یه سری توصیه کردم بهشون
و بعد انجام کارام به اجی و داداشا زنگ زدم به همه به جز داداش بزرگه چون بااون رابطه تلفنی ندارم مگر کاری باشه
و کلا معذبم باهاش حرف بزنم تلفنی
یه جوری هم داداشم شخصیتش که انگار تو مراجعه کننده دفتری رسمی وگرم حرف میزنه
من که کلا راحت نیستم باهاش
پاشدم خونه رو تمیز کردم و جارو کشیدم و دوش گرفتم
بعد هم میخواستم بخوابم که دختر دایی و خواهرشوهرش پیام دادن رفته بودن خونه دایی
یه شهر دیگه است
عکس اینا بعد گفتن بابا ما مردیم از بس منتظر خبرت شدیم بریم کافه؟
گفتم منتظرم یه نم بارونی بزنه بریم فسق و فجور به پا کنیم توی این شهر تا ته ته زمستون:)))))))
بعد خواهرشوهرش میگه خدایی من ظرفیت ندارم همین بسه:)))))))))
یکم چرت و پرت گفتیم و قرار شد فردا بریم کافه
خواهرشوهرش چون تک دختر بوده دلش خواهر میخواد همش
به نظرم تاالان بسیار دختر عاقلی بوده منطقی وسنجیده صحبت میکنه در حین صمیمی بودن با من
و خیلی هم پایه است
قرار شد دوچرخه هم بخریم البته قرار شد قبلش یه شوگر ددی برامن پیدا کنیم بعد:)))))))
خلاصه من گفتم بچها دیگه چشام باز نمیشن
من بخوابم که اقا گوشی خاموش کردم تا خودش ساعت 3 اگر من خوابم برد بدنم همیشه از خستگی زیاد هایپر میشه
و انگاری اول صبح بود و من هیچ کاری نکردم پر از انرژِی بودم به هر زور زبری بود خوابیدم الانم نصف مغزم خوابه!!!!!!!!!!!!
امشبم کلاس زبان دارم و کلی باید درس بخونم
شاید یکم ظهر بخوابم که شب دوام بیارم پای کلاس
همچنان دعام کنید لطفا کارا خوب پیش بره