خوب درباره کتاب درباره رییس

توی کتاب که بعدا اسمشو میگم بذارید کامل بخونم بعد میگم

ولی من از همون کلمات اولش باهاش ارتباط برقرار کردم خوب شروع شده بود و همینطور خوب ترجمه!

در خصوص اتفاقاتی که تو کودکی برای ما میفته از سمت پدر یا مادر یه لحظات خیلی ساده

که باعث میشه ما مداوما اون لحظات رو باز آفرینی کنیم در بزرگسالی اون لحظات لحظات آسیب زایی بودن

مثلا یه کودک عادت داشته هر شب هروقت اب میخواسته هروقت جیش داشته تا صدا میزده مادر یا پدر سریع میومدن بر بالینش

واگر یک شب این اتفاق نیفته و خبری از پدر ومادر نشه اون کودک یه آسیب میبینه تو بخش وابستگی و دلبستگی به والد

میگه بچها وقتی مریض میشن یا میرن بیمارستان مثل ما بزرگسالان نمیتونن به خودشون امید بدن

و فکر میکنن دارن میمیرن! بخصوص اگر پدر ما مادر رو بیمارستان اجازه نده که در تمام مراحل درمان کنارشون باشه

من یاد یه لحظه از زندگیم افتادم که لحظه لزوما بدی هم نیست

من تب داشتم و وحشتناک بود حالم

یادتون علاالدین ها رو؟ اون موقع گازکشی نبود خونه و ما بخاری نفتی داشتیم دهه شصت بود من سه چهارساله باید بوده باشم

بابا بالاسرم نشسته بود و دستمال خیس میکرد میذاشت رو پیشونیم

و چقد نگرانم بود یادمه

حتی یادمه تو کدوم اتاق خونه قدیمی دراز کشیده بود کدوم جهت زیر کدوم پنجره

وواقعا فکر میکردم دارم میمیرم

اما بابا بالاسرم بود ونگرانم بود بهم دارو میداد

بخاطر اون حس که بازآفرینی شد برام

پاشدم سیب زمینی ابپز کردم و بعدم با پوست باروغن زیتون و اویشن و... سرخش کردم البته در حد سرخ کردن نه

تخم مرغم کنارش گذاشتم

و به رییسم پیام دادم

جوابش این بود ان شالله زود خوب میشی و از بعد از خوب شدنت حضوری میای!

خوب انتظار نداشتم ایقدی بی احساس رفتار کنه و فکر کنه مثلا بهانه اوردم که نرم

تو دلم گفتم مرتیکه بیه بیو اینو بخور و انگشت شصتمان رو حواله اش نمودیم!

خوب منکه قصدم استعفاست و دیگه 15ام بهش میگم که اب خنکی باشد بر عطش ایشون بابت اینکه زیر حرفاش زد!

داشتم فکر میکردم خداروشکر یه دارمدکی دارم هنوز و فقط نگرانیم بیمه هست که اونم میتونم به داداش ی بگم از شرکتش رد کنه

خودش شرکت داره  و پارسالم گفت مدارک بفرستی برات بیمه رد میکنم

الانم مشکلم اینه خوب من سابقه ام خراب میشه

بهتر که بگردم دنبال دور کاری که مدرکمم بدم و بیمه همون کار خودم برا رد بشه و یه چیزی هم بابتش پرداخت میکنن دیگه

حالا ببنیم خدا چی میخواد الف گفت برات پیگیری میکنم

خودمم از اینور پیگیرم ببینم میتونم کار کوچیکم رو گسترش بدم؟ هرچند کارم اصلا به من و شرایطم خیلی مرتبط نیس بیشتر بسته است به اوضاع ممکلت!!

هرچی اوضاع بهتر باشه این کار هم گسترش پیدا میکنه توکل به خدا

پاشدم پشت میزنم نشستم میخوام فردا کارو شروع کنم و با کرونا بیشتر چنگ تو چنگ بشم

تصویری زنگ زدن مامان اینا ایقدی مامان قربون صدقه سوسکش رفته، بخاطر موهای بافته شده اش:)

بعدم میگه باز لختی که،میگم تو اتاقم به دور از کولر وخنکی میگه نه لباس بلند بپوش

گفت مگه نگفتم استراحت کن نشین میگم مامان جان من باید فردا پشت همین میز بشینم 8 ساعت

پس بهتر همین امشب تست کنم بدنم عادت کنه

بریم برا شروع اول هفته اخر ماه:)

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان