از دیروز که برگشتم خونه خودم حالم بهتر شد
چون استرس و اضطرابم بخاطر اینکه خانواده مبتلا بشن اگر البته کرونا باشه
کلا از بین رفت
و چون اون 24 ساعتی که خونه بودم رعایت کردم و تو اتاق خودم بودم و تو سالن و ... هم میمومدم ماسک میزدم
یکم خیالم راحته.
دیگه مامان شیر برنج پخته بود برام گذاشت اما غذا نذری دوست نداشتم ادویه هاش زیاد بود و من دهنم تلخ بود
گفتم برام نذاره فعلا همین غذاهای کم ادویه برام بهتر
دیگه خداروشکر احساس بهتری دارم از دیروز
و الان در حالی که قلپ قلپ دارم قهوه صبحم رو سر میکشم منتظرم تموم بشه برم سراغ شربت پرتقال و چایی
دقیقا تصور کنید سه تا لیوان کنار تشک منه و هرسه پر:))))))))
تو هال خوابیدم تشک و بندوبساط گذاشتم اینجا میخوابم حس بهتری دارم
دارم اینجا مینویسم فکر میکنم حکم صفحات صبحگاهیمو پیدا کرده اینجا و باعث میشه ذهنم آرومتر بشه
دوستم و نامزدش هم مبتلا شدن و مرتب تست ریه رو تکرار میکنن هی به منم پیام میدن که تکرار کنم
من خداروشکر تاالان اوکی ام و مشکلی نبوده
بدن درد و... هم ندارم
امیدوارم حالم پایدار باشه البته داداش گفته فقط استراحت مطلق داشته باش
گول حالتو نخور
که بگی خوبم و .... به خودت فشار نیار کار خونه رو هم بذار بعدا انجام بده
غذا هم دارم تو فریزر نیازی نیست غذا درست کنم
میخوام از این فرصتی که تو رختخواب در حال استراحتم استفاده کنم و کار استاد رو انجام بدم
میز تاشوم رو اوردم لپتاپ گذاشتم روش اینطوری من راحتتر میتونم مشغول باشم بدون اینکه به خودم فشار بیارم
من یه پیش نویس دارم به اسم ضعیف نباش قوی باش
احتمالا برمیگرده به اون مردسالاری های اون دوره کودکی من و اینکه من مردها رو قوی میدونستم و نمیخواستم ضعیف باشم
همین باور باعث میشه من هروقتی مریضم استراحت نکنم یاانکار کنم مریضیم رو
درصورتی که وقتی مریض بودم بچه محبوبتری میشدم توجه بیشتری بهم میشد
اما بیشتر من سعی میکردم برعکس خواهرم قوی باشم مریض نشم تو رختخواب نیفتم
شایدم همین دلیل باعث میشه وقتی مریض بشم خانوادم استرس بیشتری رو بکشن
میدونن من انکار میکنم و کلا توجهی نمیکنم به یه سری از علائم.
صفحه اینستاگرام شخصیم رو غیرفعال کردم
احساس آرامش بیشتری اومد تو زندگیم از اخبار جنگ و... این دنیا خسته شدم وقتی نمیتونستم کاری کنم
بهتر این بود که از دسترس خارجش کنم
صفحه وبلاگم رو نگه داشتم اما و دوستش دارم چون اونجا چیزی رو فالوو کردم و چندتا فالوور اندک دارم
که حس خوبشون بیشتر از حس بدشون هست
اونجا اعلامیه های ترحیم کمترن اونجا انکار بیشتر امید بیشتر و رنگ وبوی زندگی هم بیشتر
نصف بیشتر اون ادمهای که فالوور من هستن به نام و فامیل حقیقیم
فامیل نزدیک و خانواده و.دوست های حقیقی نزدیک بیشتر اوقات فکر میکنم تو رودربایسی نگه داشتمشون
و حس خوبی ازشون نمیگیرم. حتی از آقای ی دیگه حس خوبی نمیگیرم
دادشش بهم پیام میده این چند روز زیادم پیام میده جوک میفرسته که بخندم
حالمو میپرسه بعد میبینم توی مهربونی ب از ی خیلی بهتره تو بد اخلاقی هم ب از ی خیلی بیشتر بداخلاق یعنی بی اعصابه
بعد میبینم ب احتمالا مهرطلب باشه و ی یکم خودشیفته چقد جالبه دوتا آدم از یک خانواده اینطورین
خواهرشون هم بیشتر خودشیفته است چون با ی بیشتر کنار میاد و از ب خوشش نمیاد و باهم قهرن
بهم میگه تو خوب میشی میدونم حالمو میپرسه اما ی بلد نیست محبتش نشون بده میگه فلان چیز بخور فلان چیز نخور و...
بهش میگم خودم دکتر دارم!! میگه چقد بی اعصاب شدی....
تا حالا توی سالها رفاقتمون من ازش محبت نخواستم محبتی هم بهش نکردم بیشتر در حق هم خوبی کردیم تا محبت
خلاصه راحت شدم اون صفحه رو حذف کردم.
چقد خوب که صفحه وبلاگم رو امید بخش نگه داشته بودم با چند تا دوست قدیمی وبلاگی و پیج هایی که دوست دارم.
مامان خیلی نگران هر ساعت زنگ میزنه میگه هیچیت نیست
بعدم گریه میکنه:( میگم خوب واقعا هیچیم نیست پس چرا گریه میکنی؟ میگه خوب تو تنهایی دلم پیشته یکی نیست بهت یه لیوان اب بده بعدم تو سختی زیاد کشیدی تو زندگی هیچ کدوم عین تو نبودن بچهام
گفتم خوبم مادر من خوبم مشکلی ندارم اون سختی ها ادم امروز رو از من ساخته.
خوب من دیگه برم به کارهای استاد برسم.