بالاخره نوبت به ما هم رسید

خوب بالاخره واکسن زدم

اونم با چه شرایطی

ساعت 5رفتم مرکز گفتم خوب زرنگی میکنم دیگه

زود میرم تا کادرشون بیاد دختردایی گفت شیف عصرشون ساعت 6 میاد

نگم از بی برنامگی نگم که اونجا چه خبر بود

عین یه گله گوسفند به معنای واقعی

فحش دعوا کتک کاری

پنجره شکوندن درشکوندن

یه اوضاعی بود من عین یه مستمی آزاد ایستاده بودم یه گوشه تو محیط باز تو گرما نظاره گر بودم

نه زبون اینارو بلدم حرف بزنم که بگم از خودتونم نه هیچی

نه میلی داشتم حرف بزنم

کارت ملیم رو هم همون 5 داده بودم تو نوبت بذارن

 

بعد در ورودی رو بستن 50 نفر حدودا داخل بودن

گفتن اسمتون خوندن خبرتون میکنیم

که نشون به همون نشون که این در بسته موند تا ساعت 9 که من اومدم!

یه در خروج داشتن که شده بود در ورودی!!

یعنی من نمیدونستم

فقط میدیدم از حجم جمعیت کم میشه!

و هرکی میره پشت دیگه نمیاد!

ساعت 8ونیم بود رفتم در پشتی با نگهبانش صحبت کردم این چه وضعشه اخه؟

چرااینطوری میکنی چرابقیه رد میکنی پس مایی که تو گرما موندیم صبح اومدیم الانم اومدیم چی میشه؟

و.. یکی اومد گفتن بذارید این رد شه بازرسه

باهاش رفتم داخل گفتم بااین اقا صحبت دارم

نمیذاشتن که یارو قدشم کوتاه بود و پیر

دستم گذاشتم رو شونه هاش گفتم ببین پدر عزیز

این چه اوضاعی برا مردم درست کردین؟

برا بالا بردن امار تزریق دارین همه رو به کشتن میدین؟

مگه اینا گوسفندن؟ والا گله رو هم یه سگ میذارن بالا سرش شما نگهبانتونم شریک گرگهاست

گفت بیا بریم خودم نوبتت درست میکنم گفتم من نبودم دوساعت گذشته اسمم خوندن در بسته بوده و هزار نفر الکی رد کردین

من دنبال اینم که با مردم درست رفتار کنید

اصلا درستش به کنار میدونید چند نفر توی این جمعیت ناقلن؟چندنفر همینجایی که شما گذاشتی مرکز تزریق واکسن مبتلا به کرونا میشن؟

شما مرکزتون تولید کروناست نه مرکز پیش گیری

دیگه منو برد که سردم کنه کارت ملیم رو در اوردم از زیر نوبتها فکر کنید مثلا زیر 1000 تا کارت ملی دیگه بود نوبتش رد شده بود!

پزشکشون اصلا حال نداشت گفت سرم شلوغه هر واکسنی میخوای بگو برات بزنن! به همین راحتی

 حتی برگه ای که پر کردم رو هم نخوند!

بعد اومدم اتاقی که سینوفارم میزدن

خانمه میگه بشین برات بزنم

بعد واکسن میزنه پنبه از دستش افتاد هرچی داد فریاد خواهش یکی بیاد یه پنبه بده دست من هیچکی محلش نذاشت!

واکسن تو دستم مونده میگه نگه دار برم پنبه بیارم! فکر کنید رفته یه اتاق دیگه پنبه هم گیر نیاورد با دستمال کاغذی برگشت!! دو دقیقه واکنس تو دست من بوده بلکه بیشتر بعد میخنده میگه اشکال نداره!

ایقدی ناراحت شدم یعنی الان متوجه شدم اعتراضات مردم به مراکز واکسن یعنی چه تازه استاد زبان هم میگفت من رفتم واکسن بزنم

یکی از مراکز ولیعصر بوده بعد سه چهار ساعت معطلی و پلیس اومده و... بعدم نزدن مارو گفتن برید خونه

یه وضع بدی بوده

خداواقعا بخیر بگذرونه منکه هنوز یکم قفسه سینه ام درد داره

الانم سوپ گذاشتم تند تند

یه لیوان اب هویج و یه لیوان اب پرتقال خریدم تو راه شده 50 تومن

به به چه مملکت گل وبلبلی داریم.

من دستم خیلی درد داره فقط فعلا هنوز خبری نیست یک ساعت نشده

حوله گذاشتم ببینم چی میشه

داداش هم هست گفت اگر حالت بد شد خبرم کن.

خواهرم میگه فردا بیام پیشت؟ مراقبت باشم چند روز گفتم نه فعلا

موجا ... ۳ خوشم اومد :)
Divine Girl

چقدر وحشتناک... خدا رحم کنه...

عزیزممم مراقب خودت باش... حتما اگه شروع کردی به تب کردن زنگ بزن بگو یکی بیاد کنارت... ولی انشالله که عوارض نداشته باشه... دیفن هیدرامین هم به عنوان مسکن خوبه

واقعا هم همه چی وحشتناکه خدا به هممون رحم کنه
نه قابل تحمل تب و .... دارو مصرف نمیکنم و سعی میکنم باخوردن مایعات زیاد ازش رد شم.
وضعیتم جوری نیست نیاز به مراقبت داشته باشم عزیزم مرسی به فکرمی. از پسش برمیام:)

بهی ستوده

با این اوضاعی که تعریف کردی دیگه روم نمیشه بگم مبارک باشه واکسن زدی:(

عزیزم:(( دیگه واقعا از این سیستم انتظار بهتری ندارم
ولی خوب مامان این توشهرمون از این اوضاع و شلوغی وبند وبساط نداشتن وراضی بودن
ان شالله به زودی توهم واکسن بزنی و بقیه مردم کشورم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان