خداروشکر که اینجا رو دارم
یعنی دارم کلافه و دیوانه میشم انگار توی زندانم!
امروز فقط آبغوره گرفتم
یهویی توی هارد اسکترنالم کلی عکس وفیلم از مرحوم دیدم
حتی اس ام اس های ده سال پیشمون بود نمیدونم خدایی اینارو چرا نگه داشتم؟
من آدم خاطره جمع کنی هستم
وفکر میکنم بخاطر همین جمعشون کردم
و اصلا یادم نبود از عید اینارو ببینم و حذفشون کنم
چون از هاردم استفاده ای نداشتم اصلا!
همینطوری اشکهام میومد و امروز رو به خودم فرصت گریه و سوگواری دادم
هرچند من گریه کردن سختمه وقتی گریه میکنم مرگم میاد جلوی چشام
و وقتی توی این دنیا حالم خیلی بده
میشینم فیلم رستگاری در شائوشنگ رو میبینم
نمیدونم بگم چند بار دیدمش و هربار برام تازگی داره
برای من خیلی عجیبه من حافظه تصویری مزخرف خوبی دارم
یعنی هرخاطره ای رو با جزییات یادمه!
هرفیلمی رو ببینم هم تقریبا همینه!
و اصلا اهل دیدن فیلم تکراری نیستم حالت تهوع بهم دست میده
کهیر میزنم اصلا
اما و اما این فیلم منو دیونه خودش کرده هنوزم از نظر من بهترین فیلمی هست که دیدم
هروقت نامیدم هروقت افسردم وقتی به ته خط میرسم میبینمش
و میبینم امید داشتن هم چیز خطرناکی بقول رد هم اینکه امید چیز خوبیه تو زندگی....
اگر بگم تمام انگیزه هام از دست دادم دروغ نگفتم واقعا!
اگر بگم دارم تلاش میکنم بازسازی کنم انگیزه های زندگیم رو بازم دروغ نگفتم
الان توی مقطعی هستم که حتی به مرگ خیلی زیاد فکر میکنم
ولی اون چیزی که مانعم میشه به طور پررنگی مادرمه!
اینکه مامانم از مرگ من ناراحت میشه غصه میخوره اینکه براش دردناک اینکه دیگه نخواهد خندید
و دیگه امیدش رو به زندگی از دست میده بدتر از مرگ واسه من. من نمیخوام مامانم رو نامید کنم
نمیخوام دردی از جانب من به دلش بشینه.
این یکی از انگیزه های منه برای زندگی کردن.
باید بقیه قوام رو جذب کنم....