خوب امیدوارم این ماه جدید و اول هفته براتون سرشار از انرژی و حس زندگی باشه
دیشب خیلی شب بدی بود برام
کلا خواب وبیدار بودم و کابوس می دیدم!
و داداشها هی میرفتن و میومدن تا ساعت 3
بعد تازه اون موقع اونا خوابیدن
ساعت 6 مامان بیدار شد و نماز خوندن و داداشاها میخواستن برن سرکار
و همینطوری سروصدا و حرف میزدن خیلی سعی میکردن یعنی رعایت کنن من حساس
بیدار نشم
که بیدار شدم و حالمم بد شد
سرگیجه و حالت تهوع داشتم ساعت ده هم قرار تلفنی داشتم با یه دکتری
قرار بود سریه پروژه باهم همکاری داشته باشیم!
دیگه من خوابم برد یکم ساعت 9 ونیم بیدارشدم حسش نبود اصلا از رختخواب جدا شم
یعنی جونشو نداشتم دیگه همینطوری موندم
تا ده که دیگه پاشدم خانم همساده هم خونه مامان بود
و داشتن صبونه میخوردن با بچه اش!
یعنی من عاشق این اخلاقهای مامانم هستم که همه جا دنبال دوست ورفیق واسه خودش
بعدم طرف اینطوری راحت میاره خونه اش!
همون خانم دیشبی بود
اصلا خوشم نمیاد از این کارهای مامان و اجی
اخه یعنی چی خوب همسفره میشید با همه
به نظرم توی این دور زمونه این لطفها رو نباید به کسی کرد!
هرچند هنوز این شهر امن و هنوز مردم با هم رفت وامدی دارن
و عین جنوب قدیم همه بهم اعتماد دارن هنوز
من دیگه تند تند صبونه خوردم دیر شده بود زنگ زدم دکتر دیدم ااا بنده خدا دقیقا ساعت 10 منتظرم بوده و الان جلسه است
دیگه 20 مین بعدش گفت زنگ میزنه که خودش زنگ زد وباهم صحبت کردیم
بیشتر شبیه امتحان بود این کارش به نظرم
یه پروژه نیمه تموم قرار بفرستن من نظر بدم و رفع ایراد کنم و یک هفته هم بیشتر وقت ندارم!
بااین فیلتر شدن وبستن نت اینجا بعید بدونم بشه کاری کنم.ولی قبول کردم بهشم گفتم
منوط به اینکه اینترنت داشته باشم انجامش میدم!