ذیشب کلاس زبان داشتم
روز که زلزله اومد بعدش دوباره شبم همینطور
بعد برقها رفت
وسط رفتن برق من با چراغ قوه گوشیم شام پختم اونم ماکارونی
خیلی هم خوشمزه شد واقعا.
بعد طوفان و بارون
مارمولک اومده بود خونه استاد
یه سری وسط کلاس عملیات مارمولک کشی داشتن
بعد خواهر زاده کوچیکش افتاد و دندونش خون اومد
اصلا یه ماجرایی بود اینترنت قطع شد
کلاسمون با اعمال شاقه برگذار کردیم
تهش گفتم اقا دیگه فقط فرشته مرگ کم داریم این وسط
پاشو کلاس تعطیل کنیم :)))))
استاد یه کتاب سخت معرفی کرده البته برا ایتلس هست
میگه فکر میکنم تو از عهده اش برمیای و من میخوام تست کنم
ببینم هوشت اگر زیاد ومیرسی باهمین کتاب پیش بریم خارج از برنامه درسیمون
یعنی برا دوروز دیگه در هفته که من براش اسپیکینگ کنم بفرستم و رایتینگ اضافه بدم بهش
واون دوروز اون وقت بذاره تصحیح کنه واقعا این لطفش میرسونه
و امیدوارم وقتم اجازه بده که این کارو انجام بدم.
و البته این پیشنهاد خودش بوده من اصلا دخل و تصرفی نداشتم
که همچین کاری رو ازش انتظار داشته باشم
دیشب تو اتاقم خوابیدم چون هوا خنک بود اما دیر خوابیدم
چون تازه یک بود که کلاسم تموم شد
بعد وسط کلاسم یکی از دوستان قدیمی که هزارسالی یکبارم حال ادمو نمیپرسه
زنگ زد دوبار گفتم بیدار بمون بعد کلاس بهت زنگ میزنم
زنگ زدم بهش نیم ساعتی حرف زدیم
دنبال کار بود بنده خدا شرایط الان برا همه سخت شده ناراحت شدم براش
وام واریز شد و پیامکش اومد باید برم بانک کارت رو تحویل بگیرم
اما حسش نیست برم بیرون.ببینم اگر تا ظهر بهتر شد حالم میرم حتما.