پنجاه دقیقه+نون

فقط50 مین تایم گذاشتم پای وبینار و اصلا حوصله اش ندارم استرسشم ندارم خداروشکر

احساس میکنم مطالب رو بلدم فقط یکم باید مرتبش کنم یه متن هم بنویسم برای شروع و پایان و یه سری دست نویس دیگه.

اما نکته اصلی کار با پنل مدیریت وبینار هست که هیچ کاری نکردم:)

باید امشب اینو حلش کنم ببینم لینکش مشکلی نداشته باشه و جهت اشتراک باید چطور مطالب رو بذارم.

دستکتابم رو باید خلوت کنم بخاطر وبینار

دوست ندارم وب کم رو روشن کنم حسش نیس حالا ببینیم همه چی چطور پیش میره

 

یه حلیم بادمجون خفن درست کردم

البته دیگه وقت نداشتم گوشت هم بذارم بپره از استاک های آب قلمی که داشتم استفاده کردم

اینم تموم شد باید درست کنم مجدد خیلی بدرد خورد این آب قلم های فریزی.

دیگه با لوبیا وعدس واب قلم و پیاز فراون و نعنا داغ و سیر داغ،یه معجون خوبی شد

برا دسر هم هوس تیرامیسو کرده بودم

که با بسکویت ساقه طلایی ها یه لیوان بزرگ تیرامسو رژیمی درست کردم

بجا خامه هم از پنیر دانمارکی استفاده کردم و بجا شکر هم از شیره انگور و عسل

یه چیزخفنی شد اینم دوست داشتم.

دوش گرفتم و مجسمه فرشته ام رو رنگ کردم

 ویه نقاشی از آنه شرلی کشیدم که چشام خوب نشدن

اما میذارمش اینجا، میخواستم بالا رو نگاه کنه اما خوب نشد.

دیگه زدم بیرون گفتم بذار برم نون بخرم

هوس نون سنگک کرده بودم زنگ زدم داداش گفت میخواد پارمیس رو ببره کلاس

گفت خودم میخرم برات گفتم نه میخوام خودم برم

دیگه خودم پاشدم پیاده رفتم:)) نون سنگکی حدود 4 کیلومتر دورتر میشه 4 میدون اونورتر!

دیگه همینطوری پیاده رفتم، کل مسیر هم با آجی حرف زدم تلفنی

هرچند ازاینکه تو خیابون با تلفن حرف بزنم متنفرم و اینجا خداروشکر

کیف قاپ نداره! که بگم موتوری گوشیمو میزنه.

در نهایت تا رسیدم خود نونوایی همینطوری با خواهر حرف زدم

الان در وضعیتم که اون منو نصیحت میکنه میگه سخت نگیر!

یه موضوعی با یکی از فامیل پیش اومد که ناراحتم کرد

یه جورایی اینطوری که طرف خانوادش میگن دروغش راسته! بعد راست بقیه رومیگن دروغه!

یعنی تفسیر من از ماجرا این بود

به آجیم گفتم چقد خوبه والا آدم یه حامی اینطوری داشته باشه که ایقدی پشتش باشه

که اینطوری طرف راحت حتی بتونه خلاف کنه.

بهش گفتم یادته من چقد سختی کشیدم؟

بعد گفت آره میدونی تو خیلی سختی کشیدی واقعا

و اینکه تنها بودی، واقعا خود آجیم ظلم های زیادی به من کرد

اما خوب الان در صلحیم و من بااون قضایا کنار اومدم.

خودشم پشیمون یکم آرومم کرد و دقیقا بحث و حدیثها سر مستقل بودن منه

من خانوادم مشکلی بااین قضیه ندارن اما بقیه خوب حرف دارن من تالانم برام مهم نبودن

و نیستن! ولی در موقعیتیم که احساس میکنم خیلی شکننده شدم

منم یه استوری گذاشتم اینستا و فقطم اونایی که باید می دیدن رو گذاشتم کلوز فرند!

فکر طرف چقد هم منت سرش گذاشتم تو کلوز فرندی!

ازجمله پسرعمومی عنم! همونکه خیلی عذابم داد!

خلاصه استوری ترکونده بود اونایی که باید جوابشون بگیرن گرفتن

هرچند من اصلا اهل استوری احساسی گذاشتن نیستم

نه غمگین نه شاد

مگر یه صحبت سیاسی و دغدغه اجتماعی اونم گاهی نه همیشه

آجیم داشت آرومم میکرد و سبک شدم حرف زدم

بعدش رفتم نونوایی و نونها رو خریدم و والا لباسمم خوب بود

یه مانتو مشکی جلو باز پوشیده بودم که خودش زیرش یه زیرسارافانی داره که خال خالیه طوسی

با شال سنگ شور مشکی طوسی و کفش اسپرت نقره ای.

بعد هی تیکه میپروندن برای همین از صف نونوایی بدم میاد

نون به اندازه یکی دوماهم خریدم 5 تا سنگک میشه مصرف دوماه

بعدش هوس فلافل کردم یادم اومد از یه اقایی یه میدون اونورتر مایه فلافل میخریدم قبلا.

دیگه رفتم تااونجا پیاده باز مایه فلافل خریدم

گفتم خوب برم یه قالب بستنی هم بخرم و سبزی وبرگردم.

هرچند ضروری نبود و حسابم دیگه به ته رسیده

اما نیاز روحی داشتم بهش زیاد بستنی میخورم نگرانم بخاطر شکرش

و اینکه افسردم میکنه مصرف شکر.

دیگه یه قالب بستنی خریدم 4 تاشکل مختلف داره شد 75، سبزی هم خریدم

دیدم هنوز خسته نیستم پیاده اومدم تا خونه و نزدیک خونه هم شیروماست خریدم

آقاهه خیلی مهربونه هرسری یه چیزی میگه

این سری میگه من میبینم همیشه زیاد خرید میکنی چرا چرخ خرید نمیاری باخودت؟

شما لاغری اذیت میشن دستات

گفتم مرسی اینا عین وزنه بدنسازی و ورزش واسه من.

شاید یکی از دلایل دست دردم همین باشه من یه عادت مزخرفی دارم

وقتی میرم بیرون نباید دست خالی برگردم!

حتما باید دستم پرباشه میام خونه این یه عادت دیگه بابا میومد خونه دست خالی نمیومد:)

تا رسیدم بستنی درست کردم با توت فرنگی  وشاتوت بقیه رو هم هلو وزردآلو ببینم چطور میشه

زیاد اومد مایه اش گذاشتم توی دوسری درست کنم.

برا شیرین کننده هم از عسل و شیره انگور استفاده کردم.

خستگیم در بره شام درست کنم و بعدم بشینم پای وبینار. البته باید یه زنگ هم بزنم مامان

و یه زنگ هم آجی گفت اخر شب هم حرف بزنیم سبک شی راحت بخوابی.

 

انه

 

موجا ... ۵ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان