خوب خداروشکر کارهای خونه تموم شدن
اول اتاق خواب رو تی کشیدم و جارو بعدش منظم کردم و گردگیری
بعدشم کل خونه رو
به نظرم زودتر از اونچیزی که فکر میکردم تموم شدن.
یه عالمه هم خمیر درست کردم برای طرحهایی که دارم.
فیلم the da vinci code رو دیدم البته نزدیک 3 ساعته که تو چند پارت وسط کارام دیدمش
به نظرم نسبت به کتاب روند ماجراها خیلی تنده توی فیلم!
ولی بازم بااین وجود دوستش داشتم و هفته آینده هم دوزخ رو میبینم که
این سه گانه رو کامل دیده باشم و نگاه خوبی از دین مسیحیت و شاخه هاش پیدا کردم.
هفته گذشته اصلا نقاشی نکشیدم و این اصلا خوب نیست
و امشب قرار گذاشتم قبل خواب حتما یه طرح بکشم
داشتم به قضیه مهارت افزایی فکر میکردم
یادمه بابا هیچ وقت یه کاری رو زنونه مردونه نمیکرد
برعکس مامان! که ظرف شستن و... کار زنونه میدونست
و نمیذاشت داداشام همچین کارهایی کنن.
ولی بابا اشپزی میکرد و تو خونه خیلی کار میکرد!
و معتقد بود از هرکاری یه مقداری باید بلد باشی و لازمت میشه!
بخاطر همین تفکر من هرتابستون یه کار جدید یاد میگرفتم ازشم پول درمیاوردم
مثل بافتنی و گل چینی و فوم و خیاطی و کامپیوتر و...
بعدی که بابا رفت و دادشا هم درگیر زندگیشون شدن
و آجی و داداش سومی هم دانشگاه بودن
من اول دبیرستان بودم
من شده بودم بزرگ خونه، یه روزی مامان کامل خودشو بازنشست کرد
اومد کلید کمدمدارک داد بهم و گفت ببین خرج وبرج خونه از این به بعد دست توهه!
هرکاری میخوای بکن باهاش من که دل ندارم مادر.
حتی دیگه اشپزی هم نمیکرد!
و من خیلی احساس مسئولیت میکردم
کم کم از لامپ عوض کردن و یه سری کارای برقی و تعمیری رو هم یاد گرفتم.
و همیشه مامانم متعقدکه من سلیقه و مدیریتم به بابام رفته.
اینکه از هرکاری یکمی بلدم.
و بعدا وقتی مستقل شدم اون یه کمی ها خیلی بدردم خورد
خیلی وقتا برای یادگرفتن یه چیزی رایگان کار کردم!
مثل شغل قبلیم شش ماه با یه نفری کار کردم پولمم خورد ولی تونستم درآمد خوبی ازش دربیارم
مهارت و شغل جدیدم از یه دوست وبلاگی یاد گرفتم و یه سری راهنماییم کرد
منم رفتم خوندم و آزمون دادم یه سری مدارک حرفه ای گرفتم و شد این شغلم
سعی میکنم هم خیلی پول خرج نکنم برای چیزی که یاد میگیرم چون تجربه بهم ثابت کرده
وقتی خودم پیگیری میکنم و سرچ میکنم و انلاین یادش میگیرم نکات جامعتری ازش یاد میگیرم.
حتی من از آشپزی هم از مامانم یاد نگرفتم!
تا دبیرستان بودم زن داداشم که خونه اش نزدیکمون بود آشپزی میکرد منم هیچ وقت دوست نداشتم برم تو آشپزخونه.
اولین جایی که آشپزی کردم دانشگاه بود اونم توی 26 سالگی و دوره ارشد
من اونجا مجبور شدم آزمون خطا کنم ایقدی هم قد هستم که خیلی اوقات کمک نمیگیرم
و آشپزی هم یکی از اونا بود که من خودم یاد گرفتم و سعی کردم غریزی انجامش بدم.
امروز داشتم فکر میکردم قضیه همین ترجمه های من برای دوستم
و رایگان کار کردنم الان توی این مقطع
شاید ازم تایم بگیره شاید هم اذیت بشم
ولی واقعا میدونم بدردم میخوره منظورم دوستم نیستا!
چون توقعی از آدمها ندارم یکمم تازه بدبین هم شدم میگم توقعی جز بدی از آدمها ندارم!
ولی همینکه بهم خط میده و مجبورم یه کاری رو انجام بدم و بالا سرمه خوبه
امروزم یه هند بوک دیگه فرستاد البته خودم پیام دادم بفرسته
اینم تقریبا در همون راستاست
و صددرصد مطئنم میخواد یه کتاب بنویسه
واین احتمالم میدم اسم منو توش نیاره!
ولی خوب میدونم دارم چیکار میکنم!
من برای این فایلهای کمیاب فعلا حاضرم رایگان کار کنم
و مهارت آموزی کنم بعدا میدونم بدردم میخوره.