کیف خواب صبح 5شنبه به اینه تا لنگ ظهر بخوابی
نو آلرام نو سروصدا:)
خداروهزار بار شکر برای این خواب عمیق و دوست داشتنی
هرروز یه عادتی دارم تا چایی لاهیجانم و قهوه ام دم بکشه
میام پست میذارم.
بعد بوی قهوه میپیچه توی خونه و میرسه میرسه به اتاق خواب و میز کارم
و من هی سرحال تر میشم...
زندگی جز اینه؟
البته اگر آرزوهای بر باد رفته و حسرت کارهای نکرده رو ازش فاکتور بگیریم!
دیشب کتابم تموم شد خیلی کلاس با کیفیتی هم داشتیم
یکی از خوش شانسی های من در سال پیش
آشنا شدن با امیر بود و کلاس زبان برداشتن باهاش.
امیر از اون تیپ مردهای که برای رفقات با من خیلی مناسبن
هرسری آدم باهاش حرف میزنه حداقلش اینه یک درصد به دانسته هات افزوده میشه
هم تو تخصص خودش هم تو زبان
همیشه بهم کتاب معرفی میکنیم
بهم فیلم معرفی میکنم
و خلاصه کلاسهامون خیلی دوست دارم.
دیشب داشتیم درباره یکی از دوستاش حرف میزدیم
چقد زندگی ها که عجیب غریبن....
امروز باید ترجمه رو تموم کنم
نون ندارم تقریبا و نیاز نون بخرم که خیلی دور نونوایی مورد نظر
نیاز یه سری خرید دیگه هم انجام بدم ولی بعید بدونم امروز بتونم
ادامه داستان رو هم براتون میذارم تا غروب.
میخوام یه تعدادی از دوستان رو لینک کنم
حالا لینک رو گذاشتم اطلاع میدم و هیچ اجباری هم نیست
این لینک کردن دوطرفه باشه!
پس اصلا معذب نشید سر این قضیه!
گاهی وقتها دلم برای وب قبلیم تنگ میشه
خیلی زیاد.
بعضی اوقات بهش سرمیزنم و زل میزنم به تموم پست هایی که پیش نویسشون کردم
که خونده نشن...
یکی هست از المان حدس خودم اینه ویکی باشه
چون اخرین اطلاعی که ازش داشتم اخرین پستش بود که داشت میرفت المان
و دیگه هیچ خبری ازش ندارم سه ساله.
یه ای پی از المان هست هرروز میاد چک میکنه ببینه برگشتم؟
کاش میتونستم بدونم ایا ویکی هست و الان داره چه میکنه؟
تا حالا شده دلتون برای یه بلاگر تنگ بشه؟
بلاگر روزانه نویسی که زندگیش و افکارش براتون جالب بوده؟
چند وقت پیش رفتم اولین وبلاگمو پیدا کردم، حتی یوزرنیم و... فراموشم شده بود
و حتی ایمیلش!
دیگه به هزار سختی بازیابیش کردم وقتی وارد شدم
دیدم چه جای بدی گذاشتمش کنار، دقیقا وقتی قضیه پسرعموم پیش اومد
و اذیت آزارهاش من توی یه حال بد با یه پست غمگین ترک کردم اونجا رو
وقتی رفتم دیدم چه تعداد ادمهایی که اومده بودن شماره گذاشته بودن
توی یکی دوسال چقد کامنت تکراری که از حالت یه خبری بده بهمون
و....
حذفش کردم وبلاگ رو
اما میدونی من حتی دیگه اون مخاطبها رو نمیشناختم!
کسایی که نگرانم شده بودن رو دیگه نمیشناختم!
بدی قضیه اینجا بود! که گاهی سیاهی لشکر زندگی همدیگه میشیم
من خودم که رودربایسی رو دارم میذارم کنار خیلی هم خوب
خودمو دیگه بند رفاقتهایی نمیکنم که انتظاری توش هست!
از اولش از خودم میپرسم موجا چه انتظاری داری؟
و اگر بخاطر چیزی و کاری انتخابش کردم سریع حذفش میکنم
اینو بسط دادم به صفحات مجازیم حتی
ویه پاک سازی اساسی کردم.
ارتباطات نصف نیمه رو نگه نمیدارم ارزش وقت گذاشتن ندارن برام.
فعلا من برم صبحانه ام رو بخورم:)