نیاز به چندتا بوک مارک داشتم برای کتابهایی که دارم میخونم
دیگه دست به کار شدم با خمیر پاپیه ماشه دوتا بوک مارک درست کردم یکی یه فیل خنگوله
دومیش هم یه روباه خیلی خنگه:)
رنگشون کردم گذاشتم خشک بشن وکه اسپری کیلر هم بزنم و خلاص.
یه جاعودی هم طرح برگ و قورباغه درست کردم
سردرد بدیم!
فکر میکنم بخاطر آب سرد نگم در حسرت یه استخر رفتن هستم از پارسال!
امروز یه کاری کردم که حداقل کمی حس شنای کودک درونم اغنا بشه
رفتم تو راه پله با آب شیلینگ دوش گرفتم:) البته ظهر رفتم کسی نبود در یک نقطه ای که
هیچ کس به خونه من دید نداره اون نقطه رو:)
نیم ساعت پیش الف زنگ زد قرار داد دفترو بست خیلی خوشحال بود
امیدوارم خدا براش خوب بخواد و خوب بسازه براش.
توی این هفته سه شب کوکو خوردم دنبال یه ترکیب از کوکو بودم
که منو یاد هواپیمایی کارون می انداخت، من هرسری پرواز داشتم باکارون و ماهان بوده
و یکبارم با آسمان پرواز داشتم.
به نظر خودم هواپیماهای کارون که داغونن اما کادر پروازش بهتر از کادرهای دیگه بودن
و غذاشونم بهتر بود!
یه کوکو به من میداد هرسری تو تابستون بیش از ده بار فکر کنم این کوکو رو من خوردم
هرسری سعی میکردم عین این کوکو رو درست کنم نمیشد یعنی به بو و مزه اون کوکو نمیرسید
غذا خوردن توی آسمون از اینکه فکر میکنی ممکنه آخرین وعده غذایی زندگیت باشه
ورو ابرها به نظرم این کوکو رو خوشمزه میکرد!
همیشه هم کوکوهاش طبیعتا سرد و یخچالی بود.
این هفته گفتم سه بار کوکو درست کردم هرسه بار سعی میکردم به ترکیب متفاوتی برسم!
اولین چیزی که یاد گرفتم اینه به اندازه هر سیب زمینی متوسط یه دونه تخم مرغ باید بذاریم!
این بهترین ترکیب بود که نچسبه خوب در بیاد ازهم وا نره!
تو کوکو غیر از سیب زمینی هویج و فلفل دلمه و... هم بود
من همیشه این کارو میکردم ترکیبش خوب میشد هویج قارچ فلفل دلمه و نخود فرنگی وذرت
این سری فقط سبزی خشک ترخون ومرزه ریختم و یه قاشق پنیر پیتزا بعد دقیقا همون بو ومزه رو میداد
چون کلاس داشتم وعجله خوردم و باقیش رفت تویخچال فردا ظهرش که خواستم ازش بخورم دقیقا همون بو ومزه رو گرفته بود
منو یاد همون کوکوها انداخت.
ریا نباشه امشبم برای بار 4ام دارم کوکو درست میکنم
قرص خوردم بخاطر اینکه ساعت 10 کلاس دارم!
زبانم خوندم تقریبا ترجمه هارو انجام دادم 5 صفحه مونده تموم بشه فردا ددلاینشه.
کیک هویج و سیب هوس کردم
یه مینی کیک درست کردم که خیلی خوشمزه شد
ژله رژیمی هم درست کردم گذاشتم یخچال.
مامان زنگ زد گفت خوبی؟
کفتم اره؟! چطور گفت دیشب که نذاشتی من بخوابم همش فکر تو بودم خوابتو دیدم
که رفتی اونم بی خبر!بدون هیچ اثری.
خیلی جالبه که من هرسری حالم بده از نظر روحی یا میخوام یه تصمیم مهم بگیرم
یا بابا میاد به خواب خانواده یا مامان خودش خوابمو میبینه!
این رابطه کودک والدی انگار یه جاهایی ترمیم شده. که ارتباط روحی قوی برقرار شده.
بهش اطمینان دادم خوبم و خبری هم نیست دوربرم جاییم نمیخوام برم فعلا!
امشب این کتاب تموم میشه دیگه و میریم کتاب بعدی ذوق دارم کلا نتیجه شش ماه تلاش بود
چقد اتفاقات افتادچقد وقفه افتاد بینش
من استعفا دادم بیکاری بعد شاغل شدن دوباره بعد جدایی و اون اتفاقا کلا ماجرایی داشتیم
خوشحالم تموم شده این کتاب و میریم یه کتاب جدید و فصل جدید از زندگیمون شروع کنیم.