راستش صبح با صدای دعوای صاحبخونه و دخترش دقیقا زیر پنجره اتاقم بیدارشدم
حدود ساعت 7ونیم بود
و بااینکه 5شنبه است ومیخواستم کمی بیشتر بخوابم اما بااین سروصدا نشد
تمرینات تنفسمو انجام دادم که از این اضطرابی که باهاش بیدارشدم کم بشه
نمیدونم شما هم چنین تجربه ای دارید یا نه؟
من یکی صداشو بلند کنه تپش قلب میگیرم و رنگم عینهو گچ میشه!
در این حد گاهی دست و پام یخ میزنه و ضعف میکنم.
امروز دقیقا اینطوری بوده از صبح اصلا دوست ندارم بدونم دعواشون سر چیه و تذکر هم ندادم
هرچند تا برادر زاده هام میان تا یکم راه میرن تو خونه صاحبخونه پیام میده لطفا آرومتر.
حالا میخوام پیام بدم واقعا امروز منو ترسوندید و اتفاقی افتاده؟
ظهر هم یکم خوابم برد از خستگی باز اینطوری بیدار شدم.
از سروصدا و جیغ و دعوا
هرچی هست دعواشون ادامه داره، دخترش خوب تک فرزند و بدون پدر بزرگ شده
وبه عنوان یه دختر 18 ساله خیلی پرتوقع و لوس بار اومده، تا مامانش میگه بالا چشمت ابرو اینطوری جیغ وداد وبیدار راه می اندازه و خود زنی میکنه.
هیچ وقت تو دعوا صدای مادرش نمیشنوم جز اینکه میگه مامان من غلط کردم گ*ه خوردم و...
مامان اذیت نکن خودتو مگه من چی گفتم که دختره بدتر میکنه.
من اگر چند مین دیگه خونه بمونم قلبم از کار میفته.
هنوز درگیر ترجمه ها هستیم با دوستم خیلی بیشتر از اونچه فکر میکردیم زمان بره بوده
چون کلیه این فیلد جدیده برای هردومون.
منکه دارم همزمان از فرهنگ دهخدا هم کمک میگیرم که بتونم روان تر کنم ترجمه رو
برای کلمه وابسته دنبال معنی روانتری بودم که تخصصی هم باشه!
بعد جالبه اینو بدونید معنی وابسته یعنی ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است!
بعد معنای دیگر وابستگی میشه قوم و خویش و خویشاوندان و فامیل و نزدیک و منسوب....
بچها چقد جالب ما وابسته به (خویشان) یعنی وابسته هامون هستیم!
یه گالن کافه گلاسه درست کردم خوردم بدتر شد تپش قلبم بخاطر اسپرسو.