کرونا...

همینطوری سرکلاس حواسم پرت بود و استاد دلداریم میداد...

متاسفانه داداش دومی که ایقدی مریضه هم کرونا گرفته...

انگار همه ی اون استرسی که تموم این سالها داشتم و دارم بخاطر مریضیش یکجا جمع شدن و سرم آوار شدن...

میدونی من گفته بودم ترس از دست عزیزانم رو دارم و این درد و این ترس منو میکشه آخر

چندروز حالش بده همه فکر میکردیم بخاطر کلیه هاشه، که دیگه رمقی براش نمونده...

اما خون ریزی بینی به اون وحشتناکی؟؟؟

نه من میگفتم برید تست کرونا بدید اما خوب گوش نمیده همیشه همینه

بهش گفتم خودخواهی عین همیشه

بغض کردم گریه کردم دعواش کردم

گفت باشه فردا میرم سی تی میدم

چندروزه کرونا گرفته 6 روزه!

6 روز این بشر بااین وضعیت وخیم جسمی کرونا گرفته

و هیچ نگفته دکترم هم نرفته جز برای تست!

ای خدا نمیدونم چرا یه چیزی در خانواده های ایرانی مشترک

 لجباری! گارد نسبت به دکتر رفتن

بالاخره تو هر خانواده یکی پیدا میشه که بگه چیزی نیست!

و حل میشه دکتر نیاز نیست و ...

دقیقا عموم بخاطر همین حرف از دست رفت

همون شب بعد چهلم بابا یادمه معده درد داشت ما اونجا بودیم گفتن چیزی نیست!

معده درده به یه باور رسید که معده اش درد و دکتر که رفت همون شب گفت معدم درد میکنه

دکتر هم هیچ معاینه دیگه ای انجام نداده بود و شربت معده داده بود و اما

عمو به خونه هم نرسید فاصله بیمارستان تا خونه جون داد به همین راحتی

خیلی عصبیم خیلی

ولی واقعا حوصله ندارم سرکوفت بزنم به زن داداشم

که تو که میدونی شوهرت مریضه چرا عروسی رفتی؟

حالا خودت رفتی چرا شوهرت اومد؟

اونم توی یه عروسی که هیچ کس ماسک نزده!

واقعا من عکس و فیلمهاشون دیدم هیچ کس ماسک نداشت به اسم اینکه ما که خودمونیم!

هرشبم پیش همیم فضا هم که بازه پس کرونا نمیگیریم!

کلا اهل سرکوفت زدن به عروسامون نیستیم هرکدوم هرکاری دوست دارن میکنن

خوب زندگی خودشون حتی رفت وآمد ما خیلی باهاشون کمه اونا میان زیادم میان

 واحترامشون داریم عین یه غریبه هم ازشون خوب پذیرایی میکنیم

ولی ما نه! خیلی کم میریم توی زندگیشون

امشب خیلی عصبانی بودم ولی وقتش نبود بهش بگم این بیماری از اون عروسی اومده

اصلا مگه مهمه از کجا اومده؟

مهم اینه الان داداشم کرونا گرفته و حرف گوش نمیده!

 متاسفانه بعد 6روز خانمشم درگیر شده

من الان نگران فاطیما هستم میگم حداقل تو بهشون بگو

من نگران خودمم منو ببرید سی تی بدم که اینام پاشن بیان

داداش قول داده صبح بره اما من تا صبح چی میکشم

به خودم میگم اونا عاقل وبالغن این زندگی خودشه

چیکارش داری؟

اما بهش گفتم تو خود خواهی تو خیلی موجود خودخواهی هستی

که ده سال نمیبینی ما بخاطر تو چقد استرس میکشیم بخاطر سلامتیت

بخاطر اینکه نکنه بلایی سرت بیاد و نداشته باشیمت

میگه بخدا فردا میرم

گفتم دیگه باهات حرفی ندارم

الان فاطیما پیام داد که بابا گفته به عمه بگو فردا میرم و بامن حرف بزنه.

من باید التماست کنم بری دکتر جونتو نجات بدی؟ درک نمیکنم این بخش ماجرا رو.

موجا ... ۴ خوشم اومد :)
بهی ستوده

عزیزم انشالله چیزی نیست نگران نباش

میدونم بیماری عزیزان سخته

پولی بسپار به خدا

خودش حفظ میکنه

سلامت باشید همگی

ممنونم از دعای خیرت عزیزم
 توکل به خدا

Divine Girl

وای چقدر نگران شدم، انشالله خدا کمکشون کنه. الان حالشون چطوره؟

فدات عزیزم، فعلا که خداروشکر خوبن و حال عمومیشون خوبه
فقط برادرزاده ام هم مبتلا شد و یکم حالاتش با پدر ومادرش فرق داره و نفس تنگی داره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان