نه دین داری نه آیین داری ای چرخ....

الان که دارم اینو مینویسم تب کردم قلبم درد میکنه....

مادر دوستم پرکشید...

چقد ناراحتم چقد داغم براش...

من دیدم که همسن من بود برادرش تصادف کرد و از دست رفت

من امروز شاهد از دست دادن مادرشم...

میگه میدونی؟ من و تو تو نوجونی هم عزیز از دست دادیم زهرا این انصاف نبود و نیست...

نمیتونم دلداریش بدم...

برا کمتر کسی اینطوری بهم می ریزم...

تب کردم...سردردم....

خدا خودت بهشون صبر بده

خدایا مراقب عزیزانمون باش

-------------

امروز بعد چند سال همکلاسی قدیمی زنگ زد

شاید سه سالی میشه

من از همه جا بلاکش کرده بودم

همون همکلاسی که من هیچ وقت نتونستم علاقه اش به خودم رو درک کنم

هیچ نفهمیدم چرا ایقدی دیوانه وار منو دوست داره

هیچ اشتراکی نداشتیم هیچی....

با یه شماره جدید زنگ زد 0912 بود من فکر کردم از سمت الف کسی زنگ زده

دیدم نه حتی صداش یادم رفته بود!

گفت من فلانیم!

بعد حرف زدیم و من خیلی تحویل نگرفتم بی ادبی بود گوشی رو قطع کنم

برای خودش بهتر که با من در ارتباط نباشه ....

میگه ازدواج نکردی؟ گفتم نه و بهشم فکر نمیکنم

میگه تو از اولم با همه ما فرق داشتی... آدم خاصی بودی توی کلاس

تو خودت بودی برات هیچ کس مهم نبود عقاید خودت داشتی...

با کسی سلام علیک نمیکردی..همه کنجکاو بودیم ببینیم که تو کی هستی

فقط با دوسه نفر تو دانشگاه حرف میزدی فقطم با همونا می پریدی...

استادها دوستت داشتن مورد توجه بودی..

 

به خودم فکر کردم اینکه چند سال دیگه اصلا برام مهمه مرحوم کجاست؟

چه میکنه؟

من هیچ وقت به ارسلان فکر نکردم... هیچ وقت بهش فرصت اینو ندادم که بهم نزدیک بشه

اصلا به رابطه باهاش فکر نکردم....

پسر مودب و محجوبی بود با اینکه خیلی پولدار بودن...شبیه پولدارها نبود یعنی حرف نمیزد مثل پولدارهای ندید بدید مغرور نبود مثل اونا...فعال بود عصای دست همه استادها بود.

هر دوسه ماه یه گوشی خفن دست میگرفت در نهایتم یا تو تاکسی جا میذاشت یا تو دانشگاه و جوک بچها بود سراین قضیه و میرفت گوشی بعدی...

هنوزم یادم نرفته جشن فارغ التحصیلی رو چطور چیده بود که از من خاستگاری کنه...مجری مراسم بود متن نوشته بودشعر گفته بود..که همونجا بگه جلو همه،... ومن؟ نیم ساعت قبل مراسم جیم زدم تااین حد با بچهای دوره لیسانسم ارتباط خاصی نداشتم که مهم نبود توی جشن فارغ التحصیلی باشم اون موقع کارآموز بودم توی یه شرکت آشنا، و اون حضور تو اون شرکت برام لذت بخش تر از حضور تو جشن بود... همین... حتی متوجه اصرارهاش نشدم نمیخواستمم باشم! که تا دم در دانشگاه همراهم اومد که خانم فلانی لطفا توی مراسم باش حداقل آخرش بیا ایقدی اصرار کرد که من برگشتم یه قول الکی دادم گفتم باشه میرسونم خودمو...

میدونی؟ همیشه یا دیر می رسیم یا خیلی زود... اینکه روزگار مارو یه جایی کنار کسی قرار بده که سرعتمون یکی باشه یه جایی یه روزی بهم برسیم که همونجا مسکن و آرامشون باشه خیلی کمه.

 

 

موجا ... ۳ خوشم اومد :)
بهی ستوده

خدا رحمتش کنه

انشالله غم نبینید 

ممنونم عزیزم خدا رحمت کنه رفتگانتون رو
مرسی توهم همینطور عزیزم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان