داشتم به عجیب بودن زندگی و قوانین طبیعت فکر میکردم
الف امروز رفت تهران برای مذاکرات
بهم پیام داد که ساعت 3 پرواز داره، حالش خیلی بود ویس میفرستاد
اونقدری پر انرژی بود و هیجان داشت
که آدم از این همه سرخوشی حالش خوب میشد
یکی از خوبی های الف همین سرخوش بودنشه
ادا اقای ر رو در میاورد همون مدیر بالادستیم تو شرکت قبلی که دوستش بود
اینطوری آدم صدا میزد مثلا رضاجوووووووووون!
یه جوری با عشوه می کشید جوون رو و این جوک بین منو و الف شده بود.
امروز همینطوری صدام میزد و غش غش می خندید
دیگه عصری که پروازش انجام شد و رسید تهران، و از خونه داداش عکس میفرستاد با برادرزاده اش
درباره برنامه فردا حرف زدیم
من رفتم پیاده روی مثل هرروز
یکم خرید داشتم انجام دادم
بعد الف ویس داد که میدونی فلانی هم بهم دم پرواز زنگ زد گفت بیا ببینمت و ...
حالا اینو من دوسال پیش دقیقادقیقا بچها همین روز رفته بودم مصاحبه
با همین آقا دقیقا و بعد با مدیر عامل اون شرکت
بعد قبلی که برم تو اتاق دقیقا دم در آسانسور من یاد الف افتادم که باهاش صحبت کنم
گفتم شاید نکته ای مد نظرش باشه تازه اون موقع اصلا حرفی از علاقه و... نبود چون من با مرحوم بودم
و اوضاعمون خوب بود.
زنگ زدم بهم کلی انرژی داد و راهنماییم کرد چی بگم چی نگم و...
بعد از مصاحبه از اونجا که زدم بیرون بهش زنگ زدم و ازش تشکر کردم.
دقیقا الف فردا میره همونجا...
چقد قانون کائنات عجیب ... چقد زود یا دیر ما آدمها بهم میرسیم...
چقد خیالم راحت شد... میدونی خیالم راحت شد اینکه داداش همیشه تو گوشم میخونه
آجی از دست طبیعت غافل نشو!!
انگشت اشاره اش تو هوا میچرخونه میگه دست طبیعت یادت نره!
از هر دستی بدی از همون دست میگیری ...
برای الف مذاکرات طولانی فرداش با چند شرکت بزرگ انرژی خوب میفرستیم ان شالله همه چی خوب پیش میره.
بچها من میخوام محتوای وب قدیمیم رو به اینجا انتقال بدم
جوری که کسی جز شما چند نفر آدرسمو نداشته باشه راهی نیست؟ چون برم اونجا تغییر آدرس بدم
دنبال کننده ها متوجه میشن!
