بارها گفتم توی وب قبلی که من یه علاقه و ارادت خاص شاگرد استادی به استاد زبانم دارم هرچند از من کوچیکتره ولی واقعا حق استادی داره گردنم.
استادم رشته اش اصلا زبان نبوده و علوم دینی خونده
اصلا حوزه بوده! و دکترا داره، بعد زبان رو با ترویست هایی که میومدن ایران یاد گرفته
و بعدم ادامه داده زبان و الانم شغلش همینه تدریس و آموزش زبان.
امشب میگفت میخوام برم رشته پزشکی!
و اینو به هیچ کس نگفتم هنوز، جز داداشم.
یکم حرف زدیم دربارش گفتم اتفاقا کار خوبی میکنی
ازش درباره قضیه خودم پرسیدم
چون برا من دعا گرفته بودن من خودم اعتقاد انچنانی ندارم و
برای این قضیه هم هیچ کاری نکردم و هیچ اقدام انجام ندادم
به پیشنهاد بهی جان و مینا جز اینکه با خدا حرف بزنم که شر ازم دور کنه و قرآن میخونم. همین.
قضیه منو مرحوم رو میدونه خودم بهش گفتم و داشتیم درباره این قضیه که آیا من اعتقادی به اینها دارم؟
و ... درسمون در این مورد بود
بعد یهو من گفتم میشه منم از شما بپرسم؟
گفت اره بپرس و برام توضیح داد تو رشته تحصیلی که بوده تا ته این موارد رو رفته.
خیلی جالب بود که هم پیش گو دیده بود
هم اینکه دعانویسی و...
بعد بهم میگفت چه خوب که نرفتی کاری بکنی تو مسیر زندگیت رو داری پیش میری
ایرادی نداره مثلا اگر خیلی برات جالبه بری پیش گو اگر اعتقاد داری و...
گفتم نه من فقط کنجکاوم همین. واقعا کنجکاوم یکبارم که شده این کارو انجام بدم!!
دیگه برام کلی از قضایاش تعریف کرد و کارهایی که توی این زمینه کرده
اما گفت ولش کردم و دیگه انجام نمیدم چون داشت زندگیم رو نابود میکرد.
خلاصه امشب کلا شب جالبی بود برا من خیلی چیزها توی این زمینه روشن شد.
خداروشکر حس میکنم زبانم خیلی خوب شده و استاد هم راضی چون خیلی این مدت فایل خوندم و فیلم تماشا کردم بی تاثیر نبوده.
دیگه از هفته آینده کلاسمون قرار هفته ای دو جلسه بشه!
خیلی خوبه اینطوری
عالی هر چند هزینه هاش برا من خیلی بالاست اما و اما مجبورم زبان الان اولویت زندگیمه.