راستش گاهی یه اتفاقات کوچیکی توی زندگی میفته که
سرآغاز یه سلسله تحلیل در من میشه!
مثلا قضیه بال سنجاقک و طوفان !
راستش گاهی یه اتفاقات کوچیکی توی زندگی میفته که
سرآغاز یه سلسله تحلیل در من میشه!
مثلا قضیه بال سنجاقک و طوفان !
نمیدونم دکمه هشیاری ما بعد خواب کجاست؟
من امروز به شدت خوابم میاد با وجود اینکه دیشب ساعت 1 خوابیدم و 8 هم بیدارشدم
اما در خواب وبیداری به سر میبرم
اصن یه حال هیجان انگیزیم
نمیدونم شما تجربه فال و دعا دارید؟
من نه
نه تجربه فال دارم نه تجربه دعا و...
فقطم برای معجزه زندگیم و مسائل سخت و دشوار و آسون
سوره یس میخونم و کمکم میکنه پذیرش داشته باشم نسبت به نتیجه
بیشتر اوقات هم ازش جواب مثبت گرفتم!
راستش بچه بودم فکر کنم 10 سال اینا که یه زن کولی
که خونه به خونه میگشت و اومده بود دم در خونه ما
کف بینی کرد برام که من سن زیادی عمر نمیکنم و ولی زن قوی میشم ومسیر زندگیم آسون نخواهد بود
هیچ وقت هم اونو الگو قرار ندادم که بگم مثلا یادشم و این چیزها اتفاق افتاده برام
اما جمعه که به خانم پیام دادم که من فلانیم که استاد گفته
خیلی خوشحال شد گفت چند روز منتظر پیامتم
دیگه قرار شد ساعت 2 جمعه برام فال بگیره که گفت چه فالی میخوای؟
برا رابطه و یا نیت خاص؟ یا فال کلی؟
گفتم نه فال کلی میخوام قرار شد فال قهوه و تاروت بگیره کامل
دیگه ساعت دو که شد بنده خدا قهوه رو هم دم کرده بود که
یه اتفاقی واسش افتاد بیاد میرفت بیرون عذرخواهی کرد گفت دوباره خودش فال میگیره
منم گفتم خوب منکه خیلی منتظر نبودم هرچی نشد خیریته بهش گفتم مساله ای نیست
دیگه امروز خودش فال میگیره و به من ده تا ویس طولانی داد در حد هر ویس مثلا 5 یا 6 دقیقه ای
تا من اینا رو گوش کردم خودش شد یکساعت ولی کل یکساعتش ابروهام بالا بود چشام باز از تعجبا نه از عوارض بوتاکس:))))))))))
دیگه همینطوری من متعجب بودم
بچها شاید باورش سخت باشه که برا خودمم هست!
اسم اقای ی تو فالم بود اسم الف وشروع همکاریم بود
اسم دوستمم توش بود و همکاری و مهارت ترجمه !
کات کردنم توش بود البته خیلی از مرحوم حرف زد
از برگشتن از پشیمون بودنش از اینکه میخواد تلاش کنه منو برگردونه
و خیلی خیلی از صحبتهاش در مورد اون بود و چالشهای عاطفیم رو قشنگ توضیح داد
راستش باورم نمیشه این یه فال بوده باشه و خودم تحلیلی ازش ندارم فرستادمش
برای فری گفتم ببین تو گوش کن من که رسما رد دادم!
تو دیگه اسم همه آدمهای دوربرمن میدونی رفیق اینارو گوش کن ببین واقعا این فالگیره چی میگه:)))))))
بعد که فایلها رو گوش کردم گفت هرجا نیاز بود بگو من برات تحلیل کنم
گفتم راستش همه حرفات راسته!
اما نمیدونم چرا راستن:))) اینهایی که گفتی نقششون مثلا اینه و اینه تو زندگیم
رابطم بله تموم شده و....
بعد بیشتر بازش کرد که نه فلانی همش به یادته و...
گفتم ببین من جوابم یه نه گنده است به رابطه قبلیم
فقطم میخوام باادم جدید آشنا شم:) گفت والا ادم جدید هم دور برت زیاد میبینم که تو بهشون میگی نه!
خلاصه اینم از فال ما منکه هنوز متعجبم بچها
کتاب چه کسی پنیر من را برداشت ؟
تموم شد و من عمیقا به فکر فرو برد جوری که میخوام یکبار دیگه با یه مترجم دیگه هم بخونمش
راستش من با همه شخصیتهای داستان همزاد پنداری کردم و جای تک تکشون بودم توی زندگیم!
و الان فکر میکنم که کاش این داستان رو زودتر میخوندم!
مرسی از بهی جان بابت معرفیش.
کتابی که دیشب شروع کردم تولستوی و مبل بنفش هست که
حدود 35 صفحه اش رو دیشب قبل خواب خوندم و جذبم کرد که ادامه بدم
و داستان در مورد نویسنده ای هست که روزی یک کتاب میخونه! این کتاب رو دکتر شکوری معرفی کرده بود.
دیشب الف زنگ زد و خلاصه حرف زدیم ولی نگران بود که دوسه ماه اول که حقوق بالا نیست
و قانون کار هست من به سختی بیفتم
که براش موضوع رو باز کردم
اولا دریافتی اینجا خیلی خوب شده
براش اسکرین شات از دریافتی هام فرستادم
که شبه ای ایجاد نشه وفکر نکنه من بلف زدم یا طمع کردم!
آدمیه دیگه ممکنه هر فکری پیش خودش بکنه
بعد گفت نیازی نبود بفرستی من میدونم تو همیشه صداقت اصل کارته
و مرسی که روشن میکنی همه چی رو.
ولی هنوز درمورد مبلغ و... صحبتی نکردیم.
اما میخوام صحبت کنم و دوست ندارم رفقاتمون سر کار خراب بشه
و خودمم فکر میکنم وارد تیمش بشم مسیر رو به روم هموار تر میشه.
ولی چندماه سخت از نظر مالی در پیش خواهد بود تا به ثبات برسیم.
الف قصد نداره دیگه شهرستان بمونه برا همین به نام مامان داره کارو میگیره
میگه که سال آینده راحتتر بتونم برم تهران
راستش دارم فکر میکنم برا منم بهتر اینطوری
یعنی یه ایده هایی توی کار دارم که دوستم دارم وارد تیم توسعه شرکت بشم
و البته باید بذاریم الف وارد تیمشون بشه دیروز بهش پیشنهاد دادم
میگه تو دقیقا حرف مدیر رو میزنی خوب احساس میکنم خودباوری نداره سر یه چیزهایی
و من خودم فکر میکنم شخصیتمون نزدیک به هم سراین مورد
وقتی وارد تیم توسعه میشی اکثرا باید ماموریت باشی و اینورو اونور
و کلا نیازی هم نیست کارمند باشی مداوم چیزی که الف رو خسته میکنه!
همین کارمندی و دستور ناپذیر بودنش هست!
من خودم اینطوری بیشتر دوست دارم و ایده پردازی برام جالبتره حداقل
حالا ببینیم خدا چی میخواد.
بنده بوتاکس نوبت دومم رو هم تزریق کردم و برگشتم
چقد غصم شده الان که کتابی که سفارش داده بودم رسید
دقیقا اون سری هم رفتم بوتاکس بسته پستی داشتم:)
منتظر آژانس بودم که اقای پست چی مهربون زنگ زدگفت هستی بیام بسته ات رو تحویل بدم؟
قشنگ خوشم میاد بسته منو هروقت دلش بخواد میاره!
ظهر تو سایت زده رفتم نبوده!
نگو گرمشه عصر میخواد بیاره!
ولی چون آدم خوبی و انرژیشو دوست دارم بهش غر نمیزنم
ولی میدونه مچش رو میگیرم همیشه اون چیزهایی که تو سایت مینویسه
رو بهش میگم:)))) خودش غش غش میخنده
دیگه کتابمو فردا میخونم الان نباید سرموخم کنم
بشینم فیلم ببینم یعنی؟ دراز بکشم؟ پادکست گوش بدم؟
کار دیگه ای نمیتونم بکنم
دکتر میگه تو خونت خیلی تمیزه میگم وا دکتر؟ از کجا؟
میگه اون سری هم اومدی خونت رقیق و تمیز بود
اصلا سیگار نمیکشی تغذیه ات مناسب روغن خوب استفاده میکنی
(تو دلم گفتم چرا سال گذشته دو پاکت سیگار کشیدم:)
از اونجایی بوتاکس سری قبلیت زود جذب شده خانم ورزشکار هم تشریف دارن:)))
نه باو خوشم اومد از این دکتره بچه تیزیه:))))
حالا یکم صحبت کردیم قرار شد بعدا برم برا مزوندلینگ میگه پوستت خوبه اما یه مدته رهاش کردی
قشنگ مشخصه، پس باید مواد مغزی تزریق بشه بهش که مزو برا تو بهترین وبعد سه جلسه تموم و نیازی نداری عالی میشه
حالا شاید برم بعدا
این سری احساس میکنم بوتاکس بیشتری تزریق کرد مثلا سری قبلی زیر چشمم رو تزریق نکرد
این سری چرا یا سری قبلی تو ابرو رو تزریق نکرد این سری تزریق کرد
شاید چون بهش گفتم می خوام ابروهام یکم بره بالاتر دوست دارم:))
هرچند فاصله چشم و ابروم خوبه و دکتر میگفت نیازی نیست اما من دوست دارم یکم تغییر کنم خو
الف هم نتیجه جلسه اش خوب بوده فقط یه ویس کوتاه داد اطلاع داده باشه
گفت گوشیم داره خاموش میشه برم خونه داداش بزنم شارژ بهت زنگ میزنم
عن آقا هنوزم زنگ نزده اما کلی عکس داره میده از خودشو برادر زاده :( دلم میخواد خفه اش کنم
خوب من مردم از فضولی زنگ بزن دیگه
البته صبح گفته به من خداحافظی کن از رییست که دیگه همکار من شدی
خوب لیست امروزمم انجام شد و کار خاصی ندارم . جز اینکه بشینم دوباره یکم ترجمه کنم.
سلام علیکم
امیدوارم که الان همتون پر انرژی اول هفتتون رو شروع کرده باشین
منکه امروز زود بیدار شدم وروتین های صبحم رو انجام دادم. یکم قرش دادم
امروز چندتا نرمش و حرکت شکم رو هم بهش اضافه کردم
و بعد از اونم کارهای شرکت رو انجام دادم از قبل اماده اش کرده بودم!
بعدش چند تماس گرفتم با همکارم و همکارای دیگه ...درباره کار
و بعد از اون هم اوتمیل شیروگلاب پختم منتظرم سرد بشه با میوه میل کنم:)
ااا امروز روزدختر؟ مامان دیشب زنگ زد تبریک گفت
بعدشم داداشها پیام دادن
امروز زن داداشام پیام دادن، و داداش بزرگه هم جدااز تبریک اول صبحش استوری هم گذاشته بود برامون:)
جالب بود برام اول گفته بود آجیام بعد گفته بود دخترم و عروسم و برادرزاده هام:)
نوبت بوتاکسمم از دکتر گرفتم صبحی قرار 6ونیم مطبش باشم.
دیگه مونده بقیه کارام یه لیست 14تایی هست که باید انجام بشه باید سعی کنم قبل بیرون رفتن از خونه انجامشون بدم
چون بعد بوتاکس تا شش ساعت مراقبت نیازه و نمیشه سرتو خم کنی:((
امروز الف جلسه داره ان شالله همه چی به خیروخوشی تموم بشه البته یعنی شروع بشه:)))))
یه تیپ خفنی هم زده بود انگار یه دیپلمات ایرانی و قرار بره باآمریکا مذاکره کنه:)))
من آدمیم وقتی مینویسم بهش عمل میکنم
لیست مینویسم وقتی تیک میخوره همه خستگیم در میره
12 تا کار داشتم ازصبح که بیدار شدم، که جدااز ترجمه و بحث در موردش و غذا درست کردن بود!
که خداروشکر 11 تاش تا الان انجام شدن:)
روز دختر بود امروز؟ به همه دخترای گل تبریک میگم هرروز روزماست البته:)
خوب خداروشاکرم که امروز زنده ام و باز زندگی ادامه داره
امروز روز بحث و جدل در خصوص فایل ترجممون هست
تاالان که دوستم هر ویسی که میفرسته اول و اخرش میگه
موجا؟
تو خیلی بااستعدادی موجا خیلی عالی شده موجا ال موجا بل:)
تازه کلی ایده شغلی هم بهم داد
مشکلی که من دارم توی مدیریت زمان!
الان گردن درد بدی دارم که میدونم بخاطر اینکه چندروز مداوم سر فایل ترجمه کار کردم
یادمه چند سال پیشا که پروژه ای کار میکردم گردن درد و چشم درد بدی داشتم همیشه
چشمام خسته بودن بخاطر مانیتور و نشستن مداوم پشت سیستم
الانم همین برگشته برمیگرده به مدیریت نکردن من، کلا درگیر کار میشم همه چی رو یادم میره
میخوام کارمو تموم کنم بعد برم سراغ کار بدی و حواشی، به نظرم کاملا غلطه وباید یه توازنی ایجاد کنم!
یه پازل 2000 تیکه ای دارم که امروز جعبه اش رو گذاشتم روی میز بعد هم فن رو گذاشتم بعد لپ تاپمو که حدود 15 سانتی اومد بالاتر، هرچند فنم قابل تنظیم و میتونم تا 10 سانت دیگه هم بیارمش بالاتر اولین قدم برای کم کردن گردن دردم
صاحبخونه غروبی صدام زد که ببخشید سروصدا کردیم
دعوامون سر غذاخوردن دخترمه و رعایت نکردنشه میترسم مریض بشه
تایادم همین مشکل رو دارن!
خوب غذاخوردن یه نیاز اساسی به نظرم توی سن 18 سال دیگه طرف حداقل اختیار غذاخوردنش
و چاق و لاغر بودنش دست خودشه
و توصیه فقط باعث لج کردن میشه!
بهش گفتم ته ته همه این توصیه هاتون همیشه دعواست و
گارد دخترت خوب چرا بهش میگی؟ وقتی دقت کنی میبنی از قبل میدونی دعوا میشه
وقتی یه بچه با کلی محدودیت بزرگ میشه الان غذا خوردن براش تفریح و سرگرمی
خوب شما داری اینم ازش میگیری بنده خدا نمیدونه که کارش غلطه
فکر میکنه داری به حریم کوچیکش تجاوز میکنی میگه خدایا من اختیار غذا خوردنمم دستم نیست!
میگه چقد قشنگ تحلیلش کردی خاک تو سر من که نمیفهمم:))) واااا
بهش توصیه کردم بره پیش مشاوره والا منکه مشاور نیستم.
امروز نمیخوام کار کنم زیاد، یعنی ترجمه و...
اما کار یدی زیاد دارم بااین گردن درد
میخوام خونه رو تمیز کنم خیلی وحشتناک اوضاعش
یخچال باید تمیز و مرتب بشه گاز و...
لباسها رو توی سه سری شستم وسط کارام هنوز دو سری دیگه مونده خدایا:(
شانسم دیشب گردو غبار شد مجبور شدم همشون رو بیارم داخل خونه بذارم روی رخت اویز و صندلی و....
کلی لباس دیگه باید شسته بشه ناهار باید بپزم برا دو روزم
زبان عمومیم رو بخونم یکشنبه کلاس دارم
فایل وبینار رو درست کنم
اصن یه وضی
دلم میخواد الان یکی بود کل خونه رو جمع وجور میکرد.
یه ماساژم به من میداد:)))
خدایا من کی به این کارها میرسم خودت بهم انرژِی ووقت بده غروبی سرحال باشم ایناهم تموم شده باشن:)
خوب نهایت بحث جدل و صحبتهامون این بود که
فایل من عالی ترجمه شده و از نمره 10 نمره 8 گرفتم
که میدونم دوستم خیلی سختگیره اینو گفته باید کلامو بندازم هوا
اما و اما من کمال گرای عنی هستم که همه چی رو برای خودم سخت میکنم
لج میکنم باید ده کامل بگیرم!
دوستم اینو فهمیده میگه میدونی ؟ تو همه چی رو به خودت سخت میگیری
موظف میکنی خودتو مسئولیت پذیر میشی روش
اصلا ول کن خودتو راحت باش نخواه 10 بشی همین خوبه
عین من.
راستم میگه!
خودش میگه من روزی دوساعت موظف کردم خودمو به ترجمه به مطالعه متون تخصصی به زبان اصلی
و این توی دوسه سال سطح کاری منو خیلی آورده بالا. دیدم چه راست میگه.
باید به برنامه اساسی بچینم برای هفته اینده به همه چی برسم
به خونه به خودم به کارهای شرکت، به وبینارم به زبانم به کلاس تی ای
دارم فکر میکنم وقتمو تو فضا مجازی محدودتر کنم. خیلی محدودتر.
البته وبلاگ تایمی ازمن نمیگیره در حد نیم ساعت در روز.
راستش صبح با صدای دعوای صاحبخونه و دخترش دقیقا زیر پنجره اتاقم بیدارشدم
حدود ساعت 7ونیم بود
و بااینکه 5شنبه است ومیخواستم کمی بیشتر بخوابم اما بااین سروصدا نشد
تمرینات تنفسمو انجام دادم که از این اضطرابی که باهاش بیدارشدم کم بشه
خوب به دوست قدیمی خیلی رک و بدور از کدورت گفتم نمیخوام بهم پیام بدی!