فکر نمیکردم دلم برای یک خرید ساده هم تنگ شده باشه
الان میشد یک هفته که به عنوان یک شهروند سالم بیرون نرفتم
و کارهام رو خودم انجام ندادم و چقد سخت بود
عصری یه سری چیز میز نیاز داشتم مثل جودوسر و گردو و کیک شکلاتی و بستنی
گفتم خودم برم بگیرم
داداش همون موقع زنگ زد که چطوری و چه میکنی
گفت ببین حق نداری بری بیرون شاید تو کوچه افتادی خوب بده من میرم میخرم
گفتم نه نمیخواد من خودم میخوام سعی کنم برم بیرون سه تا ماسک و دستکش و شیلد هم میزنم
دیگه هرچی اصرار کرد من قبول نکردم گفت خوب برو همین اولین مغازه تو کوچه ات بعدم برگشتی به من زنگ بزن
دیگه رفتم سعی کردم واقعا تند راه نرم چون من از اونام که خیلی تند راه میره
دیگه سه تا ماسک و شیلد و دستکشم که برا محافظت از مردم زدم نه برای محافظت خودم
سریع رفتم اون سوپری خلوته خریدهامو کردم وبرگشتم
الانم دارم آش جو درست میکنم از غذا فریزری خسته شدم
هوس یه غذای گرم کردم
اومدم تو اتاق امروز کلا چون سردم بود
بعد زن داداش دومی زنگ زد و یه 10 دقیقه حرف زدیم
بعدش خواهرم زنگ زد اونم ده دقیقه بعدش از اون حال خوب صبح خبری نبود حالت تهوع و سرگیجه گرفته بودم
اومدم رو تخت خوابیدم و فیلم دیدم که مشغول شم
همزمان داداش اینا هم پیام میدادن
بعد فاطی میگه این حالتت بیشتر به بارداری میخوره تا کرونا
که مشغول تعیین اسم برا بچه بودیم و انتخاب قیافه واسش
ته تهشهم قرار شد نسیم دوستم مادرخونده بچم باشه چون هم پولدار هم اینکه دختر خوبیه وشوهرشم مهربونه من ایقدی مهربون شوهرش
بهش می گم دایی:)
خلاصه اینطوری ها بود که مشغول کردم خودم رو تا عصر و دوقسمت سریال دیدم ، بعدش نشستم پای کار استاد
یه خنگ بازی دراوردم دیتاهای استاد رو نخونده بودم یعنی شیت دوم رو نخونده بودم یه ویس فرستادم براش طولانی
که این که نمیشه واینطوری غلط دیتاها اینجاست و...
بعد که دیتاها رو چک کردم در شیت دوم همه اون چیزها موجود بود:)))))))
بعد فهمیدم یاخدا من این مدل رو شونصد سال پیش کار کردم و یادم رفته!الزایمر گرفتم یا بخاطر کروناست؟
هیچی نشستم سرچ کردم اساسی چندتا مقاله گیر اوردم در مورد بخش فرمول وریاضی مدل
ببینم از پسش برمیام یا نه
خوشحالم ولی باز برگشتم به دوران درس خوندن
یاد اون سالها بخیر جوون بودم و چقد انگیزه داشتم برای یادگیری