خواب و استراحت
امروز که نت داشتم
مشغول کارها بودم بشدت درگیر بودم تاهمین لحظه
این بین اما همکارهایی دارم که شرایط سخت کاری رو برام آسون میکنن
و معنای قشنگ هموطن رو برام تداعی میکنن
اون همکار تنبلم بود؟ تاهمین امروز هیچ کس هیچ اطلاعی ازش نداشت
بهش پیام دادم گفتت اااا شما وصلی🤦😅
بالاخره پیداش کردم پیداش نشد رییس هم عصبانی
گفتم برو بخواب شیفت شب باش
رفت الان اومد گفت شما خسته شدی من هستم برو استراحت کن
میبینم انگار داره تغییر میکنه جنگ روی ادمها تاثیر میذاره!
فاطی میگه:
من باز سعی میکنم از این شرایط سخت با موفقیت بیرون بیام
مثل یه امتحان نگاش میکنم ک بایدبتونم ازش گذر کنم و ناله هامو کمتر کنم
چون غر بزنم درست میشه ؟ نوچ نمیشه
خدا همیشه اینطوری برام چالش میزاره میدونم باید گذر کرد!
میبینم این چند روز که بهم انگیزه میدادیم خوب سرپاشد مسیر رو پیدا میکنه
نگرانش نیستم
-------
همش احساس میکنم در حال گذر از یک مرحله هستیم نه به صورت فردی
گویا هممون باهم داریم از مرحله ای میگذریم چه بخوایم چه نخوایم
امروز میم برگشت بهم گفت تموم اون چیزهایی که نگرانشونی توی ذهنت و درمورش حرف نمیزنی حقه، حق داری نگران نباشی
دیدم هممون این روزها تو ذهنمون
حتی بدون گفتن بالاخره نگران چیزی و کسی هستیم
ــــــــ
سارا عکس عروسیشو فرستاده با شوهر خارجیش
و من براش ذوق میکنم
این لحظه هارو یادمون نمیره میدونم
نمیدونم زنده از این مرحله عبور میکنیم یانه؟ ولی برای آیندگان روشنی میبینم