خوب این چند روز مهمونی داری هم به زودی تموم شد
خونه ساکت من الان مونده و غروب دلگیر جمعه:(((
این چندروز نمیدونم چطور گذشت
اونقدر که همه چی رو دور تند بود من از اول هفته که درگیر تمیزکاری وخونه تکونی بودم
بعدشم که درگیر مهمون داردست میم هم درد نکنه هم کنارم بود هم کم حالم
ولی دلم گرفت از رفتنشون
کاش بیشتر میموندن چون من تازه فردا و پس فردا تعطیلم
و میخواستم بیشتر بریم بیرون
ولی خوب دیگه فاطیما باید برمیگشت سرخونه زندگیش
خواهرشوهرشم میخواست بره یه سفر دیگه
الان خونه نیاز به تمیز کاری و مرتب کردن داره
ولی میخوام فقط استراحت کنم واقعا این هفته زیاد کارکردم تو خونه
الان دیگه تعطیلی من شروع شد و میتونم بدون کار و مسئولیت های کاری
یکم این دو روز اول هفته خودمون رو سر کنم
وفرصت برا تمیز کاری و... زیاد هست
بهترین جایی که رفتیم یه عمارت قدیمی بود که گردشگری هست
رفتیم تو خنک های حیاط اون خونه قدیمی و زیبا چندین ساعت ریلکس کردیم کلی تصور کردیم که تو این خونه صد سال پیشا کی زندگی میکرده و....
بعدم رفتیم با خونه قدیمی روبه رویش هم کلی عکس بگیریم که بسیار جالب بود یه اقای مسن و تنها ساکنش بود رفته بود نون بخره
گفتش بیاین داخل
رفتیم خونه کل زیر زمین و... خونه رو دیدیم تو اون غروب یکم ترسناک بود ولی خوب قشنگ و هیجان انگیزم بود
کلا من تاحالا تو این 5سال نرفتم بافت قدیمی این شهر
چون نمیشه اولا تنها رفت بعدم واقعا دوستام پایه جاهای قدیمی نیستن
کلی این چند روز کافه گردی کردیم اونقدر که کافه خونم دیگه زده بالا